بارها پیش آمده که در یک مهمانی نشسته باشم و یکدفعه یکی از اعضا نوشته ای برایم بیاورد و جلوی سایرین از من بخواهد که نظرم را در مورد امکان چاپ داستان بگویم. به یکباره همگی صدایشان بلند می شود و شروع میکنند به تعریف و تمجید از نویسنده جوان و جویای نام. همگی از اینکه یک نفر نویسندگی میکند خوشحالند و به وجد آمدهاند ولی من هر روز با تعدادی زیادی نویسنده سروکار دارم و از این نظر نمیتوانم که با یک تعریف قضیه را جمع کنم.
از نویسنده میخواهم که نوشتهاش را در کنار آدرس ایمیل یا شماره تلفن به من بدهد تا من سر فرصت نوشته اش را بخوانم و نظراتم را بگویم.
من نقاط مثبت و منفی را برایش مینویسم و بیشتر روی اشتباهات نویسنده مانور میدهم. این روش ممکن است خیلی برای نویسندههای تازه کار جالب نباشد ولی باید بدانند که اگر امروز جلوی این اشتباهات را نگیرند در آینده وقتی با هزار آرزو برای چاپ داستان به دفتر یک انتشاراتی میروند و جواب نه می شنوند بیشتر ضربه میخورند.
خیلیها فکر میکنند اگر اشتباه یک هنرمند را به او بگویند ممکن است دلسرد شود. ولی اگر نویسندهای با دیدن اشتباهاتش بخواهد دلسرد شود و نوشتن را کنار بگذارد همان بهتر که نویسندگی را کنار بگذارد.
این اصلا جالب نیست که در دنیای ادبیات فضایی ساکن شده که انگار باید به همه آثار لبخند بزنیم.
تا صحبت از اشتباه کردن میشود اگر اشتباه مربوط به ساختمان سازی باشد همه از دست مهندس سازنده به جوش میآیند، ولی کافیست این اشتباه را هنرمند کرده باشد، انگار کسی جرئت نمیکند اشتباهش را به او گوش زد کند.
ولی در این مقاله خبری از "الهی فدای دستای هنربارت بشم" نیست. علاقه مندان واقعی به داستان نویسی اشتباهات خود را قبل از چاپ داستان بفهمند.
1. شعار دادن و نتیجه اخلاقی گرفتن
کمتر کسی پیدا می شود که یک کتاب داستان را شروع کند تا چیزی یاد بگیرد. اگر بخواهیم چیزی یاد بگیریم میرویم کتاب های تئوری که امثالش در بازار کم نیست را مطالعه میکنیم. پس در وحله اول بهتر است بدانیم که خواننده برای خواندن یک داستان جدید کتاب ما را باز میکند.
ما در دنیای واقعی هم همیشه از نصیحت شدن فرار میکنیم چه برسد به اینکه بخواهیم در یک کتاب داستان نصیحت شویم. پس وقتی خواننده به صورت پیش فرض دیدگاهش این است، هر کجا که احساس کند شما دارید یک درس اخلاقی میدهید یا شعار میدهید دیگر به شما به عنوان داستان نویس اعتماد نمیکند و بیشتر فکر میکند که آمدهاید تا مغزش را شست و شو بدهید.
مطمئنا شما که نمی خواهید چنین تصویری از خودتان در ذهن خواننده بکشید؟
اینکه شما میخواهید با داستان تغییری در دنیا بوجود بیاورید و در خدمت آن چیزی که فکر میکنید درست است باشید نشانه تعهد شماست ولی فراموش نکنید که یک داستان نویس از اول تا آخر باید در خدمت داستان باشد. اگر هم درون مایه ای در ذهنش دارد باید داستانش آن درونمایه را در ذهن خواننده برانگیزد نه شعارهایش.
2. آوردن نتیجه گیری در انتهای داستان
به انتهای داستان میرسید ولی احساس میکنید هنوز داستانتان تموم نشده است. فکر میکنید باید چند خط دیگر بنویسید تا داستانتان کامل شود. چند خط به داستانتان اضافه میکنید و یک نفس راحت میکشید. اما نمی دانید این چند خط به قیمت چاپ نشدن داستان تمام میشود.
هر وقت با خواندن داستانتان احساس کردید داستانی برای گفتن ندارید ولی هنوز نتوانستید تاثیر مود نظر را روی خواننده بگذارید، یا درون مایه را محقق کنید، باید به عقب بازگردید و داستان را بازنویسی کنید.
پیشنهاد من این است که آن نتیجهای که میخواهید بگیرید را روی یک کاغذ دیگر بنویسید و وقتی داستان را بازنویسی میکنید توجه کنید چطور میتوانید با پررنگ گردن بعضی قسمتها در داستان یا حذف و اضافه کردن، بدون اشاره به درون مایه، به سمت تاثیری که می خواهید پیش بروید.
به عنوان مثال اگر در آخر داستان قرار است نتیجه بگیرید که یک دروغ مصلحتی زندگی کاراکتر را به نابودی کشاند، روی پیامدهای این دروغ بیشتر مانور دهید یا نشان دهید کاراکتر چگونه در آخرین صحنه داستان وقتی دوباره شرایط مشابه پیش می آید از گفتن دروغ امتناع میکند.
3. دور شدن از واقعیت
چندی پیش به بچه ها در گروه نویسندگی خلاق تمرینی دادم و از آن ها خواستم یک دلیل زنده ماندن به کاراکتری بدهند که قرار است خودش را بکشد. هدفم از دادن چنین تمرینی این بود که ببینم نویسندهها تا چه اندازه میتوانند واقع بین باشند.
در بیشتر داستانها، یا بهتر بگم همه داستانها، کاراکتری که فرد خودکشی کننده را میدید می توانست او را از انجام خودکشی باز دارد. به فرد افسرده دلایلی برای زندگی کردن داده میشد و او با کمترین کلنجار میپذیرفت! چرا؟
چون نویسنده تا به حال اصلا با یک فردی که میخواهد خودکشی کند روبرو نشده بود و کاراکتر را مجبور میکرد کاری را بکند که نویسنده میخواهد.
از نویسنده انتظار میرود که اگر امکان قرار ملاقات وجود ندارد در اینترنت جستجو کند و دلایل خودکشی افراد و یا گزارش های مختلف را مطالعه کند و به توهماتش اکتفا نکند.
آیا واقعا تمام افراد از خودکشی کردن دست می کشند؟ آیا یک نفر هم نیست که موفق نشود او را از خودکشی بازدارد؟
داستان در هر دو صورت می تواند واقعی باشد: چه موفق شوید کاراکتر را از تصمیمش منصرف کنید و چه نه. آنچه مهم است این است که در هر دو صورت کاراکتر را مجبور نکنید کاری را بکند که شما می خواهید. اجازه بدهید کاراکتر خودش تصمیم بگیرد.
4. خلاصه نویسی یا زیاده گویی
یکی از نشانههایی نویسندههای تازه کار افراط و تفریط است. نویسنده وقتی میبینند که در یک ابزار حرفهای است آنقدر از آن ابزار استفاده میکند تا حوصله خواننده سر برود. مثلا اگر در تشبیه قوی است آنقدر از آن استفاده میکند که خواننده اصلا یادش برود داستان چی بود و درگیر رنگ حوض خانه مادربزرگ و یا قالی پاره مسجد شود. اگر هم در یک ابزار توانایی نداشته باشد به کل بی خیالش میشود. به عنوان مثال چون نویسنده ما کاراکتر پردازی بلد نیست با چند صفت ساده از کنارش به سادگی عبور میکند.
ولی همیشه افراط و تفریط ربطی به استفاده از ابزار ندارد. مثالش آن نویسندههای تازهکاری هستند که عجول هستند. آنها ترجیح میدهند زود نتیجه گیری کنند، مطلب را منتشر کنند و کامنتهای محبت آمیز بگیرند تا اینکه متن پخته تحویل خواننده دهند. برای این نویسندهها فرآیند نوشتن طاقت فرساست و بیشتر در دنیای ایده غرق هستند تا لذت نوشتن. از آن طرف گروه دیگر ایده شسته رفته ندارند و رو میآورند به بافتن و از کاه کوه ساختن.
هیچ کدام از این روشها یک سبک منحصر به فرد نیست و نباید سرپوشی روی کمبودهای نگارشی باشد. ما باید به اصول پایبند باشیم و داستان به ما بگوید که مرحله بعدی چیست، باید کجا برویم و چقدر آنجا بمانیم.
5. عدم استفاده از صحنه پردازی
صحنه در داستان جاییست که کاراکترها در تقابل با هم قرار میگیرند، دیالوگ شکل میگیرد، پیرنگ ساخته میشود، کاراکترها خودشان را نشان میدهند و کشمکش داستان یا تقابل خیر و شر کلید میخورد.
داستانهایی که نویسندههای تازه کار برای من میفرستند اغلب فاقد صحنه پردازی است. نویسنده به جای اینکه تلاش کند صحنه ای خلق کند که کاراکترها خودشان را از طریق دیالوگ نشان بدهند به گفتن به جای نشان دادن اکتفا میکنند.
یکی از اصلیترین و ابتداییترین درسهایی که در کلاسهای نویسندگی به آن اشاره میشود ارجحیت نشان دادن (به کمک صحنه سازی) نسبت به گفتن است که دیوید لاج آن را اینگونه توضیح می دهد:
"صحنه باید به صورت دراماتیک طراحی شود. بدین شکل که در آن گفت و گو جریان داشته باشد و آن چیزی که در ذهن کاراکترها می گذرد جامعه ی عمل به خود بپوشد و با عمل در تقابل با سایر نیروها قرار بگیرد. هر صحنه دربردارنده ی پیامیست و باید به شکلی طراحی شده باشد که به برملا کردن هرچه بیشتر انگیزه ها و خصایص کاراکترها بیانجامد. به عبارت دیگر خلق صحنه یعنی ایجاد این امکان برای داستان که بتواند خودش را نشان بدهد، جای آنکه شما تعریفش کنید."
البته فراموش نکنید این قانون به این معنا نیست که نباید از گفتن استفاده کنید. قسمت هایی که از اهمیت کمتری برخورداند را می توانید به کمک گفتن و تعریف راوی با سرعت بیشتری از روی آن بگذرید.
سخن آخر
هیچ نویسنده ای از روز اول نویسنده به دنیا نیامده و فقط با تمرین توانسته که اشتباهتش را بیابد و آن ها را رفع کند. من در این مقاله 5 اشتباهی که ممکن است شما را از چاپ کردن و حرفه ای شدن نوشته تان دور کند اشاره کردم. مطمئن باشید با رفع همین 5 مشکل قدم بزرگی به سمت حرفه ای شدن برمیدارید.