تعداد افرادی که هر روز مشکلات اجتماعو تو کتاب نخوندن مردم می بینن داره روزبروز بیشتر میشه. سرانه کم مطالعه کتاب شده مثل ادعای پرطمطراق که اگه راجع بهش صحبت کنی همه برات کف میزنن و مطمئنا کمتر کسی جرئت اینو پیدا میکنه که بهت بگه نه اشتباه می کنی. وقتی این جملرو می گی همه انگار قراره تاییدت کنن و کسی هم پیدا بشه که بپرسه چرا کتاب خوندن حلال مشکلاته، محکوم میشه به بی فرهنگی! اما مگه چی تو سر یه نویسنده اتفاق می افته که خوندن تراوشاتش رو کاغذ انقدر با ارزشه؟! چرا صرفا یه نفر چون فقط می تونه کتاب بنویسه قراره حرفش درست باشه؟! اگه دوست داری بنویسی یا اینکه علاقه مند به کتاب خوندنی، باید بدونی که تو در مقابل تاثیر چیزایی که می خونی و می نویسی مسئولی و نباید با یه دیدگاه سطحی از کنارش رد بشی.

کارما بزرگترین دروغ داستانی

چندوقت پیش بودش که تو مترو نشسته بودم و یه مرد میانسال شروع کرد برام یه داستانی تعریف کرد. منم مثل بچه های کوچیک که منتظرن اولین خط داستان شروع بشه، از اینکه قراره یه داستان دست اول بشنوم خوشحال شدم. داستان در مورد خاطره سفر خود اون فرد بود که تو یکی از شهرهای اطراف تصادفی براش پیش اومده بود. بااینکه در اصل خودش مقصر بود ولی شرایط جوری شده بود که پلیس راهنمایی فرد دیگر را مقصر کرده بود و اون باید پول خسارتو می داد. می گفت من دو دل بودم که پولو بگیرم یا نه، آخرسر پولو گرفتم و پیرزنی که در ماشین اون فرد مقصر بود نفرینم کرد که ایشالا این پولو خرج دوا و درمون بکنی. می گفت منم که ترسیده بودم از این نفرین کل خسارتو نگرفتم و یکم فقط گرفتم. خلاصه نرسیده بوده به تهران جفت بچه هاش دل پیچه میگیرن و میرن بیمارستان.

 همینجا داستانش تموم شد و من بدون اینکه واکنشی به داستانش نشون دادم زل زده بودم بهش نگاه می کردم. برای اونم عجیب بود که من از چنین اتفاق به این مهمی تکون نخوردم. برای همین شروع کرده بود به توضیح دادن داستانش. درست مثل زمان نکبت باری که نویسنده شروع می کنه بعد داستان راجع به داستانش توضیح میده.

 داستانش معنی می داد و قابلیت تبدیل شدن به یک رمان را هم داشت. لحظات احساسی هم درش وجود داشت، عنصر سورپرایز، کارکاتر سازی پیر زن همه اینا توش وجود داشت ولی یه چیز مهمو کم داشت، اونم حقیقت بود! شاید پیش خودتون بگین که داستانش واقعی بوده و معنی هم میده و ممکنه تو زندگی همه ما این اتفاقا هم افتاده باشه و می تونیم از این نظر بگیم که یه تجربه مشترک هم هست. بله تموم اینا درست ولی این داستان حقیقت نداره. دلیلشم ایه که معنی همون حقیقت نیست و این دوتا با هم فرق می کنن.

تفاوت معنا و حقیقت

خوب اگه بخوایم فرق معنا و حقیقتو مشخص کنیم بهتره که دوباره به داستان بالا مراجعه کنیم. معناهایی که از داستان بالا میشه برداشت کرد چیاست: بزرگترین معنا اینه که تو نتیجه عمل بد خودتو می بینی. بعدش اینکه نفرین یه پیره زن هم بی جواب نمی مونه. اما آیا تو زندگی واقعی همیشه این دو تا معنی صدق میکنه؟ اگه ما هر عمل بدی انجام بدیم و یا هر پیرزنی نفرین بکنه قراره نتیجه عملمونو ببینیم. اگه یکم با خودتون صادق باشید و به زندگیتون توجه کنین می بینین بر خلاف اینکه این دروغ خیلی دروغ هیجان انگیز و دوست داشتنیه ولی همیشه چنین اتفاقایی نیافتاده و این یه قانون کلی به حساب نمیاد. ما صرفا وقتی چنین اتفاقاتی برامون می افته - مثل اتفاقی که برای اون مرد تو مترو افتاد-شروع می کنیم بر اساس هیجاناتمون و احساساتمون معنی می سازیم. یعنی از دم دستی ترین اطلاعات استفاده می کنیم تا به یه معنی برسیم.  پس انگار چیزی که ما بهش می گیم معنا از احساساتمون سرچشمه میگیره. اما حقیقت تو داستان بالا چیه؟ البته حقیقتی که نویسنده پنهان کرده.

تو داستان بالا حقیقت اینه که فرد خسارت بگیر تنبله (چون حوصله نداره یکم بیشتر کار کنه و پول خسارتو خودش بده)، دروغگوعه (چون واقعیتو نمیگه)........ پیر زن هم چون  می بینه پول از کفش رفته و دستشم به جایی بند نیست، عقده میشه براش و لحظه آخر یه چیزی میگه که پول کوفت فرد خسارت بگیر بشه........

خب حالا می رسیم به اصلی ترین قسمت داستان یعنی پایان بندی داستان که معنی داستانو کامل میکنه، یعنی دلدرد گرفتن بچه ها. قضیه مرضی هم خوب که اون هم خب به خاطر غذا یا ویروسی بوده که تو غذاهایی که تو سفر میل کردن بوده. جالب اینجاست که دلدرد بچه ها انگار رابطه مستقیم با میزان پولی که خسارت گرفته شده داره. مثلا اگه کل پولو می گرفت احتمالا به جای اسهال قرار بود بچه ها سرطان بگیرن...... اون کسی که واقعیتو برای ما تعریف کرده هیچ اشاره ای به این موضوعات نکرده چون می خواسته ما به جای اینکه به حقیقت پی ببریم به توهمی از حقیقت که اسمش معناست پی ببریم.

پس در یک کلام میشه گفت: معنا از احساسات سرچشمه می گیره و حقایق از تجربیات و آزمون و خطا ( یا به عبارتی کسب یک دیدگاه جهان شمول در مورد پدیده ها)

اگه ما با همچین داستانی به وجد بیایم و تحت تاثیرقرار بگیریم ( البته جوری هم نوشته شده که تحت تاثیر قرار بگیریما) ما در زندگیمون یاد می گیریم همیشه یه قسمتی از واقعیتو نبینیم و قانون زندگیمونو بر اساس توهمی از واقعیت بنا کنیم. که این مشکل فقط مختص نویسنده این اثر، افراد عام، کتاب خون یا کتاب نخون نیست. این درد مشترک انسانیته و به همین خاطر هستش که نویسندش فکر می کنه من باید با این جمله به وجد بیام، چون فکر می کنه منم مثل خودش اسیر توهمم.  این در واقع مرگ حقیقت در دنیای ادبیاته.

اما آیا واقعا معنا به دردمون نمی خوره و حضورش بی فایدس؟!

گفتیم که معانی که معمولا از احساسات و هیجان هامون سرچشمه می گیرن ولی این معانی سر نخ هایی سهتن که مارو به حقیقت برسونن. از اینجا به بعد صحبت من بیشتر با دوستانیه که به نویسندگی علاقه دارن. شما به عنوان یک نویسنده قبل از اینکه قلم روی کاغذ بذارید یا پشت ماشین تایپتون بشینید  باید بدونید که اولین چیزی که از شما انتظار میره صداقته و  برای اینکه صادق باشین باید در جستجوی حقیقت باشین و خواننده را هم در داستان به این سمت سوق بدهید. باید در وحله اول خودتون بدونید قراره چه حقیقتیو بگین و بعد از معانی و احساسات طوری استفاده کنید که خواننده بتونه به کمک آن ها زندگیرو درست تر ببینه. به خواننده کمک کنین که بتونه حقیقت زندگیشو پیدا کنه، نه اینکه یه عینک توهمی بهش بدین بگین از این به بعد زندگیو اینطوری ببین. اینطوری قشنگ تره. نه شما در مقابل خواننده مسئولین و باید به سمت حقیقت هدایتش کنین.

پیشنهاد من به شما نویسنده ها اینه که یه دفترچه یاددشات تهیه کنید و در وحله اول احساساتتونو از اتفاقای مختلف زندگی توی اون دفترچه یادداشت بنویسید. در مرحله بعدی وقتی از شر هیجانات و احساسات خلاص شدین دوباره بهش فکر کنین و مثل یک محقق دنبال دلایل بگردین. کتاب های مربوطو مطالعه کنید، کلیدواژه هاییو تو اینترت سرچ کنید. قطعا افرادی قبل از شما بودن به این مسائل رسیدن. قطعا دانشمندانی روی اون موضوع تحقیق کرده اند. تمام این اطلاعاتو یادداشت کنید. رفته رفته در طول این مسیر -که من اسمشو میذارم صداقت یا همون در جستجوی حقیقت بودن -  به موضوعات جذابی بر می خورید که به شما کمک می کنن در وحله اول درک بهتری از زندگی خودتان داشته باشید و آدم کاملتری باشید و در وحله بعدی باعث میشن بفهمید حقایق داستانتون چیه و از قبل برنامه بریزین تا اونارو بیشتر به چشم خواننده بیارین.

پاسخ