همین حالا اسم 3 تا از داستانهای مورد علاقهتان را به یاد آورید. به قهرمان داستان یا کاراکتر اصلی این داستانها فکر کنید. حاضرم شرط ببندم که قهرمان داستان در قسمتهایی از داستان آنقدر تحت تاثیر احساسات قرار گرفته که این احساسات به شما هم منتقل شده است. طوری که وقتی به این داستانها فکر میکنید بیشتر این تصاویر احساسی و قهرمان داستان در ذهن شما تداعی میشود.
مثلا در داستان مسخ گره گوار سامسا را میبینیم که روزبروز از جامعه و خانوادهاش دورتر میشود، یا در داستان دنیای قشنگ نو برنارد را میبینیم که زیر فشار حکومت استخوان خورد میکند.
اما چرا این شخصیتها را فراموش نمیکنیم؟
ما انسانها بیش از آنکه حیوان ناطق و یا متفکر باشیم، موجودات احساسی هستیم. بیش از حد روی احساساتمان حساب باز میکنیم و اطلاعاتی که به واسطه احساسات در حافظهمان ذخیره شده باشد را سریع تر به یاد میآوریم. یک نویسنده به این قضیه آگاه است و سعی میکند از احساسات به عنوان یک تکنیک برای همراه کردن خواننده با داستان استفاده کند. چه کسی هم بهتر از قهرمان داستان که معمولا بیشترین میزان همذات پنداری با او شکل میگیرد.
نویسنده احساسات قهرمان داستان را به جوش میآورد و خواننده را در دام این احساسات میاندازد. من در این مقاله به چند تکنیک اساسی و مرسوم که میتوانید به کمک آنها قهرمان داستان را احساسی کنید میپردازم.
قهرمان داستان چیست؟
در دنیای واقعی قهرمان چه کسی است؟ به کسی که دوربین بیشتر روی اوست، تمام رقبا را کنار میزند و در آخر به تنهایی روی سکوی قهرمانی میرود. قهرمان داستان هم این صفات را دارد ولی با این تفاوت که مسابقه ورزشی در کار نیست.
قهرمان داستان شخصیتیست که خواننده به واسطه او وارد دنیای داستان میشود، در سرازیری مشکلات و کشمکش قرار میگیرد و به کمک انگیزه جلوی هر نیروی متضادی میایستد تا به خواستهاش برسد. در این مسیر بارها میایستد و به فکر فرو میرود، ارزشهایش را از نو میسازد و احساساتی میشود. در این فراز و نشیبهاست که شخصیت اول داستان به قهرمان تبدیل میشود.
قهرمان داستان همواره در تکاپوست و وقتی از ماجراجویی دست میکشد که یا از دنیا رفته باشد یا به خواستهاش رسیده باشد.
قهرمان در سوگ از دست دادن و بدبختی
اولین باری که واقعا از صمیم قلب ناراحت شدید را یادتان میآید؟
برای من شاید حدود 25 سال پیش بود. 6 سالم بود و روز اولی بود که رفتم آمادگی. همه با خانوادههایشان آمده بودند و مراسم ابتدایی را در کنار هم برگزار کردیم ولی به یکباره وقتی فهمیدم که مادرم قرار است از من جدا شود و من تنها در یک محیط غریبه برای چند ساعت سر کنم، زدم زیر گریه و دنیا روی سرم آوار شد. گریهام تمامی نداشت و تا روز بعد ادامه داشت تا اینکه مادرم به مدرسه آمد، مرا با یکی از بچه ها آشنا کرد و من با او دوست شدم. از آن به بعد دیگر خبری از گریه نبود. ولی از بخت بد من فردای آن روز دوستم غیبت کرد و دوباره همان آش و همان کاسه شد. این خاطره اولین موضوعیست که من از ناراحتی به خاطر دارم.
یادم می آید قبل تر هم یک کابوس تکراری داشتم. کابوس اینکه مادرم در خیابان دستم را رها کند و گم شوم. (شما هم اگر چنین اتفاق هایی برایتان افتاده است آن را در قسمت نظارت با دیگران به اشتراک بگذارید)
فکر می کنم این دو اتفاق به سادهترین و ابتداییترین شکل نقطه شروع 2 احساس برجسته است که ما در زندگی با آن سروکار داریم: ناراحتی و ترس!
ناراحتی با از دست رفتن چیزی یا کسی شروع می شود و ترس با فکر به از دست رفتن کسی یا چیزی!
من در خواب هنوز مادرم را از دست نداده بودم ولی با ترس از دست دادنش روبرو بودم. درست وقتی هم در مدرسه خانواده بچه ها رفتند من مادرم را از دست دادم و ناراحتی و بدبختی من شروع شد.
اگر به داستانها هم نگاه کنید بیشتر احساسات ترس، بدبختی و ناراحتی که شخصیت احساس میکند از چنین اتفاقهایی شروع میشود.
حالا شما چنین موضوعی را میدانید و میخواهید شخصیت را احساسی کنید. خب سادهترین راه این است که او را با ترسهایش روبرو کنید و سپس کسی یا چیزی را از او بگیرید و نظاره گر فوران احساساتش باشید. ولی فراموش نکنید که این کار به تنهایی کافی نیست.
شما باید در مسیر کشمکشی که کاراکتر درگیر آن است او را ناراحت کنید. یعنی از او کسی یا چیزی را بگیرید که به بحرانیتر شدن داستان کمک کند. احساسی کردن کاراکتر بدون اینکه سودی در رشد کشمکش داستان و پیشبرد داستان داشته باشد توسط خواننده تشخیص داده میشود و او میفهمد که شما فقط خواستهاید با احساساتش بازی کنید.
قهرمان در شوق بدست آوردن و خوشبختی
همانطور که بعضی از خاطرات بد در ذهن میمانند به همان اندازه فکر کردن به خاطرات خوش و قشنگ لذت بخش است. یادم می آید 7 سالم بود که فهمیدم قرار است پدرم برای من و برادرم پلیاستیشن بخرد. اول قرار نبود کسی از این قضیه با خبر شود ولی خوب من بو برده بودم. یادم می آید روزی که پلی استیشن را خریدیم و داشتیم از خیابان جمهوری به خانه بازمی گشتیم، یکی از بهترین خاطرات من در زندگی رقم خورد.
یک بار دیگر هم وقتی بود که اینترنت پرسرعت خریدیم، یادم می آید آنقدر شور و شوق داشتم که 48 ساعت نخوابیدم. (شما هم اگر چنین لحظات بی نظیری را به یاد دارید در قسمت نظرات با سایرین به اشتراک بگذارید)
درست آنسوی از دست دادن به دست آوردن قرار دارد که برایش لحظه شماری میکنیم. روزهای خود را میگذرانیم تا کس یا چیزی را که دوست داریم بدست بیاوریم. از آن لحظه ای که بذر بدست آوردن در وجود ما کاشته میشود، انگیزه ای در وجودمان شکل میگیرد که تمام تلاشمان را میکنیم تا موانع را از سر راهمان برداریم.
انگیزه قبل از هدف قرار دارد و خوشحالی بعد از آن.
در داستان هم کاراکترها همگی با یک خواسته متولد می شوند، انگیزه به زندگیشان هویت می دهد و تا رسیدن به هدف از تلاش دست برنمیدارند.
در مورد شخصیت پردازی بیشتر بخوانید
فراموش نکنید هدفی که قهرمان دارد باید در انتهای مسیر کشمکشهای داستان قرار بگیرد و اینطور نباشد که هدف قهرمان رسیدن به مسابقات قهرمانی جهان باشد و کشمکشهای داستان در مورد داستان عشق گذشتهاش.
قهرمان طرد شده
گذران زندگی بدون برقراری ارتباط اجتماعی میسر نیست و برقراری ارتباطات اجتماعی بدون پذیرفتن اصول و قوانین جامعه نیز امکان پذیر نیست. افراد برای برقراری اجتماعی باید به یک سری نقشها تن بدهند و با نشانههایی به دیگران علامت بدهند. مثلا رعایت کردن ادب یک اصل است و رفتار مودبانه علامت آن است. حال اگر فردی در اجتماع این اصول قراردادی را نپذیرد یا اصولی متضاد با آنچه در جامعه رایج است را اختیار کند، جامعه او را به گوشهای میفرستد.
اگر فرد در تضاد با قراردادهای اجتماعی و سیاسی جامعه قرار بگیرد دو راه پیش رویش است: گوشهنشینی یا تشکیل یک جامعه کوچکتر. در حالت اول محکوم به تنهاییست و در حالت دوم محکوم به انقلاب.
وقتی یک فرد به تنهایی محکوم میشود به سوی انفعال و بیحرکتی پیش میرود و وقتی هنوز امیدی در وجودش زنده است این انفعال به شورش تبدیل میشود و تا جایی پیش میرود که فرد برای رسیدن به آرمانش حاظر است مهمترین داشتههایش را هم فدا کند.
قهرمان وقتی در چنین شرایطی قرار میگیرند احساسات اجتماعی در وجودشان شعلهور میشود و بسته به پاسخی که به این شرایط میدهد سرنوشتش را رقم میزند.
اگر داستانی که مینویسید جنبههای اجتماعی و سیاسی دارد به دقت نشانهها و قوانین اجتماعی و سیاسی را دنبال کنید و پاسخ قهرمان را نسبت به آنها جویا شوید. مطمئن باشید قهرمان احساساتی بروز میدهد که خواننده را سرجایش میخکوب کند.
قهرمان گناهکار
این آرزوی هر انسانیست که در دنیایی زندگی کند که در آن عدالت برقرار باشد. افراد گناهکار به سزای اعمالشان برسند و هر اشتباهی پاسخی داشته باشد. ولی با یک نگاه به زندگی خواهیم دید که چنین قانونی حکم فرما نیست و فقط چنین قضیه ای محدود به داستانهاست.
قدیمی ترین نوع داستانی که در دسترس است، به نمایشنامههای تراژیک اختصاص دارد که در آنها قهرمان داستان مرتکب اشتباهی میشود و پس از آن هنگامی که در گودال تباهی فرو می رود عواقب کارش را میبیند. اگرچه پشیمانی دیگر سودی ندارد احساس پشیمانی وجودش را فرا میگیرد و سنگینی سرنوشت او را هر چه بیشتر در عواقب گناهش فرو میبرد. بهترین نمونه این سبک داستان نمایشنامه لیرشاه است که به دست خود با تقسیم میراثش به آوارگی و شوربختی تن میدهد.
اگر قهرمان داستانتان ضعفی پررنگ دارد، از ضعف آن استفاده کنید و بگذارید مرتکب اشتباه شود. با اتفاقات بعدی تاوان این اشتباه را بزرگتر کنید تا قهرمان در تنگنای پشیمانی قرار گیرد. معمولا در این لحظات خواننده در کنار تجربه تخلیه احساسی درون مایه را میپذیرد و واکنشی که انتظار دارید را از خود بروز میدهد.
توجه داشته باشید که این روش برای هر اشتباهی که در داستان اتفاق میافتد استفاده نمیشود. تنها اگر اشتباه در راستای درون مایه داستانتان باشد میتوانید از آن به عنوان یک تکنیک برای برانگیختن احساسات قهرمان داستان کمک بگیرید.