همیشه برای من نوشتن یکی از طاقت فرسا ترین کارای دنیا بوده. هر وقت یه موضوعی برای نوشتن پیدا میکردم کلی با خودم کلنجار میرفتم که کی بنویسمش. یا بهتر بگم کی وقت میزارم که ننویسمش. تا همین الان که دارم براتون این پادکست رو ضبط میکنم شاید ۱۰۰۰ برابر چیزی که تا الان نوشتم رو ننوشتم.
اگه شما هم حال و روز من رو دارین و سخت مینویسین باید بهتون بگم که تنها نیستین. من هم که خیلی وقته مینویسم هنوز مشغول کلنجار رفتن با خودمم.
ولی جدیدا میبینم با چنتا روش تونستم انگار از کوه این سختی یکم بکنم و راحت تر بشم.
من در قسمت دوم پادکست نویسندگی خلاق به این موضوع پرداختم که می تونین گوش کنین:
اگه حوصله پادکست ندارین می تونین در ادامه متن پادکست رو بخونین.
بهش فکر نکن، انجامش بده
من خودم خیلی آدم ایدهآل گراییم و خیلی وقتا این آیدهال گرایی باعث شده که جلوی اجرا رو بگیرم. یعنی وقتی یه ایده نوشتن به ذهنم میرسه میترسم که نتونم خوب تمومش کنم یا اون چیزی که میخوام نشه. پس بی خیال نوشتنش میشم.
درسته که ممکنه همچین اتفاقی نیفته و نتونم یه شاهکار خلق کنم ولی مگه همیشه قبل از شروع نتیجه کار معلومه؟
شما بهترین نوشتتون رو یادتونه چطوری نوشتین؟ در مورد من قشنگ یادمه اون لحظهای که میخواستم بنویسمش اصلا فکر نمیکردم انقدر در انتها قراره احساس خوبی بهش داشته باشم. ییکار شده بودم و میخواستم یه نوشتهای بفرستم برای یکی از دوستام. همینطوری شروع کردم به نوشتن و در اخر احساس یه ادیب تمام معنارو داشتم.
خیلی وقتا یه ایده خوب داشتن یا بد داشتن مهم نیست، اینکه قراره با چه کیفیتی انجامش بدین هم مهم نیست. مهم اینه که بنویسید و تحملو انعطاف داشته باشید.
تمام تلاشتون رو بکنید به بهترین شکل اجراش کنین و پای ساختار از پیش فکر کردتون بمونین ولی وقتی دیدین نظرتون رو جلب نمیکنه، به شدت بی رحمانه مسیرتون رو عوض کنین و از دل ناتواناییهاتون ایدههای جدید استخراج کنید. یه مثال میزنم.
فکر کنید برنامه ریزی کردین که نامزدتون رو ببرین شمال و اونجا ازش خواستگاری کنید. حالا ممکنه شب قبلش کلی فکرای منفی بیاد تو ذهنتون که ممکنه اون جایی که بهش فکر کردی شلوغ باشه و خیلی کثیف و یا اصلا شهرداری بسته باشدش. این فکرا آیا باعث میشه شما با کسی که دوست دارین ازدواج نکنین؟
معلومه نه. اگه حتی اونجا شلوغ باشه شما به سفر ادامه میدین و شاید اصلا یه جای مناسب تر از اون چیزی که فکرش رو کردی پیدا کنین. حداقلش اینه که با کسی که دوسش دارین ازدواج کردین و کاری رو که دوست داشتین انجام دادین.
ایدهسوزی و بی ایدگی
اصلا واقعا چرا ما نویسندهها اینقدر برده ایده خوبیم؟ من خودم فکر میکنم یه ایده خوب باعث میشه:
- از تلاش من کمتر کنه
- توجه مخاطب رو جلب کنه
درسته که ایده پردازی قبل نوشتن خیلی مهمه و بهتون کمک میکنه ولی ایده هم فقط یه قسمت از پازلیه که شما قراره تکمیل کنین. اگه خیلی درگیر نوشتن ایده خوب هستین معمولا دو تا چاله پیش روی شماست:
- هیج وقت ایده خوب به ذهنتون نمیرسه
- ایدتون رو به بقیه میگین دلسرد میشین یا ارضا
در هر دوی این چالهها یه سرانجام داره و اونم اینه که شما نوشتن رو شروع نمی کنید.
من هنوزم که هنوزه بهترین ایدههایی که داشتم رو هنوز ننوشتم. چون زود ذوق زده شدم رفتم به رفیقام گفتم و اونا یا خیلی خوششون اومد و تحسینم کردن و من از تحسین اونا راضی شدم که نویسنده بزرگیم و دیگه ادامه ندادم یا اینکه بهم گفتن تکراریه ایدت و خورد تو ذوقم.
بذارین آب پاکی رو بریزم رو دستتون. هیچ وقت نوشتنتون رو معطل فرد یا موضوعی نکنید. حالا حتی شده ایده باشه. روزنامه رو باز کنید و یکی از خبرهاش رو با دیتیل بیشتری از سمت خودتون بازنویسی کنین یا اینکه داستان کوتاه معروفی رو بازنویسی کنین.
من حتی میتونم وقتی ایده ندارم در مورد این بنویسم که چرا من هیچ ایدهای ندارم و از این بی ایدگی چند ساعتی ورق رو سیاه کنم.
ایدههای خوب مثل الماس دم دست نیستن و باید برای رسیدن بهشون شروع کنی به نوشتن. با قلمت عمیق تر و عمیق تر بکنی تا برسی به یه جا که تعداد کمتری از آدما حوصله داشتن برسن اونجا.
بعد که این الماس با ارزش رو پیدا کردی همینطوری کثیف و با ناخالصی به مردم نشون ندی. خیلیا ارزش اون الماسی که تو پیدا کردی رو نمیدونن. باید خوب وقت بذاری تمیزش کنی، برق بندازیش و بعد طی یک مراسم با شکوه با تشریفات ازش پرده برداری کنی.
یک عاشق بی تکنیک
جوون تر که بودم تو دانشگاه وقتی نظریه های ادبی رو میخوندم همیشه برام سوال بود که این نظریه پردازا چطوری شده که شدن نظریه پرداز و خودشون داستان نمینویسن.
اصلا مگه میشه عاشق داستان باشی و به سرت نزنه که چیزی خلق کنی. فقط آموزش نویسندگی بدی و داستان نویسی، کلی تکنیک داستان نویسی بلد باشی ولی چیزی ننویسی!
از اون طرف وقتی با نویسندههای تازهکار هم آشنا شدم دیدم برعکس بیشتر اونا تکنیک بلد نیستن ولی به شدت دوست دارن بنویسن و یه چیزی خلق کنن. تضاد جالبی بود.
- یعنی نظریه پردازها به اندازه نویسندهها عاشق نوشتن نیستن؟
فکر میکنم اینطوری به قضیه نگاه کردن گیجمون میکنه. چون خیلی از نظریه پردازها عاشق نوشتنن و نویسندههایی هم دیدم که شغلشون فقط نوشتنه و مثل یه کارمند بر اساس تعهدشون فقط صفحه سیاه میکنن. پس قضیه عشق نیست و یه چیز دیگه این وسط هست.
- نظریه پردازها اهل خلق کردن نیستن؟
اینطوری هم نیست، چون به هر حال کار ادبی یعنی خلق کردن! پس واقعا چی؟
همه ما معمولا کاری رو انجام میدیم که برامون راحت تره و نیازی نیست تلاش زیادی بکنیم. برای یه نویسنده نوشتن و خلق کردن راحت تره و برای یه نظریه پرداز شاگرد زرنگ بودن. و عاشق کاری میشیم که برامون راحتتره. پس حالا اگه نوشتن براتون سخته باید دنبال روشهایی باشید که این سختی کمتر بشه.
مثلا برای نویسنده شدن تکنیک نیازه و این جلوی راحت شدن نویسندگی رو میگیره. الان باید چیکار کنیم که هم تکنیک یاد بگیریم و هم نویسندگی سخت نشه؟
همه ما میدونیم اگه زیاد بخونیم و بنویسیم دیر یا زود تکنیک هم یاد میگیریم و اگه تکنیک یاد بگیریم این مسیر زودتر برامون طی میشه. پس از این خیالتون راحت باشه که بالاخره به تکنیک میرسین.
ولی هر دفعه که یه تکنیک یاد میگیرین به این فکر کنین که مسیرتون داره کوتاهتر میشه. از تکنیکهای کوچک شروع کنید و ازشون تو نوشتههاتون استفاده کنین. اول از بهتر شدن نوشتتون به وجد میاین و بعد چند وقت دیگه تکنیک میره تو رگهای دستتون و نیازی نیست هر دفعه بهش فکر کنین.