بیشتر ما وقتی می‌شنویم فلانی شاعر است بی بروبرگرد تصور می‌کنیم که حتما باید از آن آدم‌هایی باشد که شب و روز صندلیش جلوی پنجره است و مشغول تماشای پرندگان است، چون دغدغه های بزرگتر از زندگی روزمره دارد به سر و وضعش نمی‌رسد، عشقش از سایرین رنگین است، از فشار احساسات و درک عمیق هستی سیگاری شده است، همیشه صدایش آرام است و هیچ گاه روح لطیفش اجازه ی فریاد به او نمی‌دهد، خلاصه اینکه اگر یک نفر شاعر را زیر باران ببینیم به هیچ وجه انتظار نخواهیم داشت از کیفش چتری بیرون بکشد و روی سرش علم کند.

تمام صفاتی را که در انسان‌های دور و اطرافمان نمی‌بینیم جمع می‌کنیم و یکجا می‌چسبانیم به شاعران. اینگونه شاعران در دیدگاه دوستداران شعر می‌شوند "اون آقا خاصه" و در دیدگاه کسانی هم که از شعر و شاعری سررشته‌ای ندارند خطاب می‌شوند " انتلکت و دیوانه " : آدم‌های بیکاری که چون عرضه‌ی هیچ کاری نداشته‌اند دست به دامن رخت شاعری شده‌اند.

شاعرهای خیلی رمانتیک که هنوز دست از سر زیبایی‌های این جهان برنداشته‌اند. بی وقفه شب و روز را با زیبایی دنیا سرمست می‌گذرانند و دقیقه به دقیقه این زیبایی را با معشوقه‌شان مقایسه می‌کنند. هرچقدر هم توانایی بیشتری در دروغ بافی داشته باشند، سالن‌های بیشتری را اشغال می‌کنند و امضاهای بیشتری روی کتاب‌هایشان به خانه‌ی طرفدارانشان روانه می‌شود. شاعرهای سیاه بین هم که سعی دارند کمی متفاوت تر باشند از زشتی‌ها می‌نویسند و هر بارش بارانی را ربط می‌دهند به اندوه بی خانمان‌ها و اشک‌های عیان شهر از بدبختی‌ جماعتی فلک زده.

یک باران و این همه تشبیه و تفسیر و مردمانی که هر روز احساس می‌کنند جماعت شاعر چقدر با آن‌ها غریبه است و خواستگاهش متفاوت!  شاید مثل من در کودکی فقط کافیست منتظر باشی بعد از ظهر با دوستانت بروی زمین فوتبال و دعا دعا کنی که باران نگیرد. بعد از ظهر از شانست باران بگیرد و پشت شیشه بنشینی و شاعر بشوی، اول یک دل سیر به باران فحش بدهی و بعد یک دل سیر شعر بنویسی.

بر هیچ شاعر صادقی پوشیده نیست که هدف از بارش باران نه شاعر شدن آن‌ها و نه پیام معنوی طبیعت برای انسان‌هاست.  تمام آن اتفاق‌هاییست که با بارش باران نه فقط برای انسان‌ها بلکه برای تمام هستی می‌افتد.‌ همه طبیعت خیس می‌شود حال قسمت ناچیزی از طبیعت به نام انسان به لطف ابزاری که از تنگ‌ناهای میلیاردها سال تکامل بشر گذشته است نسبت به سایر موجودات تجربه متفاوت‌تری از پدیده‌های اطرافش دارد. ذهن معنی بافش همچون قطرات باران روی زمین شناور می‌شود، با احساساتش گره می‌خورد، زبان را به بازی اسارت می‌گیرد و طبیعت را تحریف می‌کند. چیزی که به آن همان "جوشش آنی احساسات" رمانتیسیسم می‌گویند. 

ای کاش به جای پروپاگاندای شاعری و ادا اطوارهای خاص مابانه،‌ خلاقیت زبانی و نوع نگاه عمیقی که در پس شاعری نهفته بود را به نام شاعری می‌فروختیم و اجازه می‌دادیم یک شاعر مانند هر انسان عاقلی زیر چتر بایستد و با تکنیک و نگاه خلاقانه‌اش مورد توجه قرار گیرد. 

پاسخ