هنگام نگارش رمان، اگرچه ساختار داستان به عنوان هسته اصلی اثر اهمیت بسزایی دارد، اما عنصر دیگری نیز وجود دارد که نقش مکمل و تکمیل‌کننده آن را ایفا می‌کند: ساختار روایی.

در حالی که ساختار داستان به جریان کلی داستان از حرکت بالا رونده گرفته تا نقطه اوج و پایان بندی اشاره دارد، ساختار روایی به چارچوب کلی و سازماندهی این وقایع دلالت می‌کند. با بررسی دقیق‌تر مفهوم ساختار روایی، می‌توان به درک عمیق‌تری از نقش آن در خلق یک اثر داستانی موفق دست یافت.

ساختار روایی چیست؟

ساختار روایی ترتیبی است که وقایع یک داستان در قالب آن روایت می‌شود. این نقشه تعیین می‌کند که وقایع داستان چگونه و با چه ترتیبی به هم پیوند بخورند. به طور سنتی، داستان‌ها از آغاز تا پایان روایت می‌شوند، اما نوآوری در داستان‌نویسی به نویسندگان اجازه می‌دهد تا با این ترتیب بازی کنند.

تصور کنید ساختار روایی مانند یک پازل است. هر قطعه از این پازل یک صحنه یا رویداد است. نویسنده این قطعات را به گونه‌ای کنار هم می‌چیند که برای خواننده جذاب و هیجان‌انگیز باشد. او می‌تواند با پنهان کردن برخی اطلاعات یا آشکار کردن آن‌ها در زمان‌های غیرمنتظره، کنجکاوی خواننده را برانگیزد و او را تا پایان داستان همراه خود کند.

گاهی اوقات، نویسندگان برای ایجاد تعلیق، داستان را از میانه آغاز می‌کنند و سپس به مرور زمان به وقایع پیش از آن می‌پردازند. این روش، خواننده را غافلگیر کرده و او را به دنبال یافتن پاسخ سوالاتش می‌کشد.

در نهایت، ساختار روایی ابزاری قدرتمند در دستان نویسنده است. با استفاده ماهرانه از این ابزار، او می‌تواند داستانی خلق کند که در ذهن خواننده ماندگار شود.

انواع ساختار روایی

در ادبیات، شاخه‌ای به نام "روایت شناسی" وجود دارد که به مطالعه ساختار روایی اختصاص دارد. ما در اینجا به طور کامل وارد مباحث دانشگاهی نمی‌شویم، اما دانستن انواع اصلی ساختار روایی برای داستان شما بسیار مهم است چرا که ‌می‌توانید بهترین گزینه را برای هدف داستان خود انتخاب کنید. در اینجا چهار مورد از رایج‌ترین انواع ساختار روایی استفاده شده در کتاب‌ها و فیلم‌ها را معرفی می‌کنیم.

۱. روایت خطی

ساختار روایی خطی دقیقاً همان چیزی است که از نامش پیداست - زمانی که یک داستان به ترتیب زمانی از ابتدا تا انتها روایت می‌شود. وقایع به طور منطقی دنبال یکدیگر می‌آیند و شما می‌توانید به راحتی ارتباط علت و معلولی یک رویداد با دیگری را تشخیص دهید.

در هیچ نقطه‌ای از داستان، روایت به گذشته یا آینده نمی‌پرد. داستان صرفاً بر آنچه در حال حاضر اتفاق می‌افتد تمرکز دارد. روایت خطی یکی از رایج‌ترین انواع ساختار روایی در اکثر کتاب‌ها، فیلم‌ها یا سریال‌های تلویزیونی است.

مثال: غرور و تعصب

یک نمونه عالی از داستان‌گویی خطی، رمان "غرور و تعصب" اثر جین آستین است. ما داستان عاشقانه الیزابت بنت و آقای دارسی را از اولین ملاقات فاجعه‌بارشان تا زمانی که عاشق می‌شوند و احساسات خود را نسبت به یکدیگر اعتراف می‌کنند، دنبال می‌کنیم.

همه رویدادها به ترتیبی که رخ می‌دهند ارائه می‌شوند و می‌توانیم به راحتی ببینیم که چگونه یک سوءتفاهم به سوء تفاهم دیگری منجر می‌شود تا به پایان داستان برسیم.

۲. غیرخطی

در یک روایت غیرخطی داستان به ترتیب زمانی روایت نمی‌شود. نویسنده با کنار هم چیدن تکه‌هایی از گذشته، حال و آینده، پازلی پیچیده از روایت می‌سازد. گاه این ترتیب زمانی به اندازه‌ای مبهم است که خواننده را در لابیرنتی از زمان و مکان رها می‌کند. این آزادی در بازی با زمان، به نویسنده اجازه می‌دهد تا اطلاعات حیاتی را دقیقاً در لحظه‌ای که بیشترین تاثیر را بر خواننده می‌گذارد، فاش کند. فلش‌بک‌های طولانی، مهمان همیشگی این نوع داستان‌هاست.

این نوع داستان‌ها معمولاً شخصیت‌محور هستند. با پرش‌های زمانی، نویسنده به اعماق روان شخصیت‌ها نفوذ می‌کند و ما را در سیر تحول احساسات و افکار آن‌ها همراهی می‌کند. این روایت، شخصیت‌ها را در برابر گذشته یا آینده‌شان قرار می‌دهد و عمق بیشتری به شخصیت‌پردازی می‌بخشد.

اما چرا باید داستان را به این شکل پیچیده روایت کرد؟ پاسخ در افزایش هیجان و ایجاد تعلیق نهفته است. در روایت غیرخطی، هر لحظه می‌تواند سرآغاز یک شگفتی باشد. خواننده هرگز از اتفاق بعدی مطمئن نیست و همین عدم قطعیت، او را در داستان نگه می‌دارد. همچنین، این ساختار می‌تواند احساس سردرگمی و نامتعادلی را در خواننده ایجاد کند که برای ژانرهای وحشت و تعلیق بسیار کاربردی است. البته، این ساختار به ژانر خاصی محدود نمی‌شود و در بسیاری از ژانرهای دیگر نیز به کار گرفته می‌شود.

مثال: عشق سگ‌ها

فیلم "عشق سگ‌ها" اثر تحسین‌برانگیز آلخاندرو گونزالس ایناریتو، با بهره‌گیری هوشمندانه از روایت غیرخطی، مخاطب را در پیچ و خم داستانی حیرت‌انگیز فرو می‌برد. این اثر سینمایی، با روایتی سه گانه، زندگی سه شخصیت متفاوت در مکزیکوسیتی را به تصویر می‌کشد که سرنوشتشان در یک تصادف رانندگی گره می‌خورد. کارگردان با جابه‌جایی ماهرانه بین گذشته و آینده، تکه‌های پازل داستان را به تدریج در اختیار مخاطب قرار می‌دهد.

در یک سوم ابتدایی فیلم، با اکتاویو، جوانی درگیر مسابقات زیرزمینی سگ‌ها، آشنا می‌شویم. در ادامه، داستان به سمت والریا، مدل اسپانیایی زخمی شده در تصادف، سوق پیدا می‌کند. و در نهایت، ال چیوو، قاتل حرفه‌ای، به عنوان سومین ضلع این مثلث دراماتیک معرفی می‌شود.

روایت غیرخطی، به کارگردان اجازه می‌دهد تا به عمق روان شخصیت‌ها نفوذ کرده و انگیزه‌های پیچیده‌ آن‌ها را به نمایش بگذارد. با نزدیک شدن اکتاویو، والریا و ال چیوو به زمان تصادف ماشین که زندگی آن‌ها را به هم خواهد ریخت، تنش افزایش می‌یابد زیرا مخاطب می‌داند چه اتفاقی خواهد افتاد، اما هیچ ایده‌ای ندارد که چگونه بر آن‌ها تاثیر خواهد گذاشت. این ساختار روایی، علاوه بر ایجاد تعلیق، به مخاطب فرصت می‌دهد تا ارتباط عمیق‌تری با شخصیت‌ها برقرار کند.

۳. موازی

روایت موازی، همچون دو رود که در نهایت به هم می‌رسند، چندین داستان را به طور همزمان روایت می‌کند. این رودها، هرچند در نگاه اول جدا از هم به نظر می‌رسند، اما پیوندهای پنهانی دارند که با پیشرفت داستان آشکار می‌شود. در این نوع روایت، شخصیت‌های مختلف با دیدگاه‌های متفاوت، داستان را از زوایای گوناگون روایت می‌کنند.

این روایت‌ها، گاهی در زمان‌های متفاوت جریان دارند و گاهی نیز به هم نزدیک می‌شوند. در نهایت، این رودهای داستانی به هم می‌پیوندند و رازی بزرگ یا پیچشی غیرمنتظره را برای خواننده آشکار می‌کنند. به همین دلیل، ساختار موازی بیشتر در ژانرهای پرهیجان مانند تریلر و رمان‌های تاریخی مورد استفاده قرار می‌گیرد و خواننده را درگیر یک معمای پیچیده می‌کند.

مثال: دختر گمشده

رمان پرفروش "دختر گمشده" نوشته جیلین فلین، یک شاهکار در فن روایت‌گری موازی است. این رمان با روایتی پیچیده و پرکشش، خواننده را در لابه‌لای دو داستان موازی به دنیایی تاریک و مبهم می‌کشاند. از یک سو، شاهد واکنش نیک، یک معلم به ظاهر بی‌گناه در برابر ناپدید شدن مرموز همسرش امی هستیم و از سوی دیگر، با ورق زدن دفتر خاطرات امی، به عمق رابطه پیچیده و پر از راز این زوج پی می‌بریم.

در این رمان، هر دو راوی، نیک و امی، از قابلیت اعتماد ساقط هستند. نیک، با چهره‌ای موجه و بی‌گناه، تلاش می‌کند تا تصویری ایده‌آل از زندگی خود و همسرش به جهانیان ارائه دهد. اما دفتر خاطرات امی، پرده از لایه‌های تاریک زندگی این زوج برمی‌دارد و ماجرای خیانت نیک و مشکلات پنهان آن‌ها را آشکار می‌کند. این تضاد شدید میان دو روایت، خواننده را در هاله‌ای از ابهام فرو می‌برد و او را به جست‌وجویی هیجان‌انگیز برای کشف حقیقت وادار می‌کند.

رفت و برگشت‌های مداوم بین این دو روایت، تنش داستان را به اوج می‌رساند و خواننده را درگیر یک بازی فکری پیچیده می‌کند. هر چه بیشتر پیش می‌رویم، شکاف میان واقعیت و دروغ مبهم‌تر می‌شود و خواننده به سختی می‌تواند به هیچ یک از راویان اعتماد کند. در نهایت، این رمان با طرح پرسش‌هایی اساسی درباره ماهیت حقیقت، خیانت، و روابط انسانی، خواننده را به تأملی عمیق وادار می‌کند.

۴. اپیزودیک

داستان‌های اپیزودیک را می‌توان همچون قطعات پازلی در نظر گرفت که با کنار هم قرار گرفتن، تصویر بزرگ‌تری را می‌سازند. هر قطعه یا اپیزود، داستانی کوتاه و مستقل با آغاز، اوج و فرود خود است؛ اما همه این قطعات در خدمت یک طرح کلی و واحد قرار دارند. معمولاً این نوع داستان‌ها شخصیت‌های ثابت و محیطی یکسان دارند که در هر اپیزود ماجراهای جدیدی را تجربه می‌کنند.این ساختار را به خوبی می‌توان در سریال‌های تلویزیونی، مانند سریال‌های کمدی یا پزشکی، مشاهده کرد. در این سریال‌ها، هر قسمت داستانی مجزا دارد اما در عین حال به داستان کلی سریال نیز مرتبط است و بیننده می‌تواند قسمت‌ها را تقریباً به هر ترتیبی تماشا کند، بدون اینکه از داستان اصلی جا بماند.

مثال: بافی قاتل خون‌آشام

سریال محبوب دهه نود، "بافی قاتل خون‌آشام"، نوآوری چشمگیری در ژانر سریال‌های تلویزیونی ایجاد کرد. این سریال با ترکیب هوشمندانه فرمت "هیولای هفتگی" با طرح کلی فصلی، الگویی جدید برای روایت داستان‌های پیچیده و جذاب ارائه داد. (فرمت هیولای هفتگی در سریال‌های تلویزیونی به این معناست که در هر قسمت یک تهدید یا هیولای جدید معرفی می‌شود و شخصیت‌های اصلی باید با آن مقابله کنند. این تهدیدها معمولاً با داستان کلی سریال مرتبط هستند و به پیشبرد روایت کمک می‌کنند.)

در حالی که بسیاری از سریال‌ها بر حفظ تعادل در پایان هر قسمت تمرکز داشتند، سریال بافی با جسارت به دنبال روایت داستان‌هایی بزرگ‌تر و گسترده‌تر بود. این سریال با کاشت تدریجی نشانه‌ها و سرنخ‌ها در طول فصل، مخاطبان را به سمت یک روایت کلی و منسجم هدایت می‌کرد و در نهایت با پایان‌‌های تاثیرگذار، مخاطبان را شگفت‌زده می‌کرد.

رویکرد این سریال به روایت داستان، الهام‌بخش بسیاری از سریال‌های تلویزیونی بعدی شد و نشان داد که چگونه می‌توان در قالب یک سریال اپیزودیک، داستان‌هایی با عمق و پیچیدگی بالا را روایت کرد.

انتخاب ساختار مناسب برای داستان خود

حالا که درک خوبی از برخی از محبوب‌ترین ساختارهای روایی دارید، باید تصمیم بگیرید که کدام یک را برای داستان خود استفاده کنید. مهم است که ساختاری که انتخاب می‌کنید با نوع داستانی که می‌خواهید بگویید سازگار باشد و چیزی به تجربه کلی اضافه کند، اما این به معنای آن نیست که باید چرخ را اختراع کنید.

استفاده از ساختار روایی غیرخطی می‌تواند راه خوبی برای بهبود نوشتن و به چالش کشیدن شما باشد، اما اگر آن را دشوارتر یا گیج‌کننده‌ می‌بینید، هیچ اشکالی ندارد که از یک ساختار خطی استفاده کنید. فراموش نکنید که ساختار خطی نیز ابزاری قدرتمند و اثبات‌شده در داستان نویسی است. بسیاری از آثار ماندگار با همین ساختار خلق شده‌اند. اگر تمایل دارید از محدوده‌های معمول فراتر رفته و به دنیای ساختارهای غیرخطی قدم بگذارید، پیشنهاد می‌کنیم نکات زیر را مدنظر قرار دهید:

آغاز، میانه و پایان خود را شناسایی کنید.

هر داستانی، چه خطی و چه غیرخطی، از سه بخش اصلی آغاز، میانه و پایان تشکیل شده است. حتی اگر رویدادها را به ترتیب زمانی دقیق روایت نکنیم، این ساختار بنیادی حفظ می‌شود.

داستان‌های غیرخطی اغلب به رویدادهایی فراتر از محور اصلی طرح تکیه می‌کنند. این بدان معناست که گاهی اوقات، اتفاقات مهمی مانند حادثه برانگیزنده و اوج داستان در بازه‌ای زمانی کوتاه رخ می‌دهند. در چنین مواردی، یک ساختار غیرخطی به نویسنده اجازه می‌دهد تا ضمن حفظ ریتم داستان، اطلاعات لازم برای درک "آغاز" را در طول روایت ارائه دهد.

نکته کلیدی در داستان‌های غیرخطی، حفظ ترتیب زمانی رویدادهاست. برای جلوگیری از سردرگمی خواننده، توصیه می‌شود که نویسنده ترتیب زمانی دقیق رویدادها را بر روی کاغذ رسم کند. این کار به او کمک می‌کند تا اطمینان حاصل کند که خواننده به راحتی بتواند ارتباط بین رویدادهای مختلف را درک کند.

مکان مناسب برای افشای اطلاعات را پیدا کنید.

برای حفظ تعادل بین تعلیق و کنجکاوی در داستان‌های غیرخطی، باید به دقت به زمان‌بندی افشای اطلاعات توجه کرد. در روایت‌های خطی، معمولا خواننده و شخصیت‌ها همزمان به اطلاعات جدید دست می‌یابند. اما در ساختارهای پیچیده‌تر، این همزمانی ممکن است به هم بخورد. آگاهی خواننده از چیزی که شخصیت نمی‌داند، تعلیق ایجاد می‌کند و این می‌تواند تنش داستان را بالا ببرد. از سوی دیگر، دانستن چیزی توسط شخصیت که برای خواننده پنهان مانده، کنجکاوی را برمی‌انگیزد. هر دو این ابزارها برای نویسنده ارزشمند هستند، اما استفاده بیش از حد از آن‌ها می‌تواند خواننده را گیج کند. کلید موفقیت در این است که تعادل بین تعلیق و کنجکاوی را حفظ کرده و آن‌ها را به طور متناوب در طول داستان ایجاد و برطرف کنیم.

یک کامنت برای “ساختار روایی چیست؟ ۴ نوع اصلی که باید بدانید

پاسخ