آیا به دنبال تکنیکهای جدید نویسندگی هستید تا مهارتهایتان را تقویت کنید یا به شما در غلبه بر بن بست نویسندگی کمک کنند؟ در اینجا ۵ تکنیک وجود دارد که میتوانید آنها را در هر داستان تخیلی که روی آن کار میکنید، به کار ببرید. چرا آنها را امتحان نمیکنید تا ببینید کدام یک مناسب شماست؟
۱. حفظ روایت در بستر عمل
اغلب تصور ما از «نویسندگی خوب»، نثری شاعرانه و سرشار از عبارات زیبا و دلنشین است. اگرچه این نوع نثر میتواند جذاب باشد، اما تمرکز صرف بر آن ممکن است باعث شود نوشته از ریتم بیفتد و کسلکننده به نظر برسد. برای اینکه نوشتهای گیرا و جذاب داشته باشید، باید دو اصل اساسی را رعایت کنید.
اولین اصل: نمایش به جای توصیف
به جای اینکه مستقیماً چیزی را توصیف کنید، سعی کنید آن را در قالب عمل نشان دهید. برای مثال، به جای اینکه بنویسید "نورا سردش بود. او یک پالتوی خز تا مچ پا با سه دکمه طلایی پوشیده بود"، میتوانید بنویسید:
"نورا از سرما لرزید. در حالی که در خیابان قدم میزد، یقه پالتوی خز بلندش را بالا کشید و سعی کرد سه دکمه طلایی براق آن را ببندد."
در نسخه دوم، بدون اینکه از ریتم داستان خارج شویم، همان اطلاعات را به خواننده منتقل میکنیم. به جای تصویری ثابت از یک پالتو، شاهد صحنهای پویا هستیم. با تبدیل توصیفات به عمل، داستان به حرکت خود ادامه میدهد و خواننده را با خود همراه میکند.
به یاد داشته باشید، هدف این است که خواننده مدام از خود بپرسد "بعد چه اتفاقی میافتد؟" نه اینکه "این چه شکلی است؟"
اجتناب از صدای مجهول، پذیرش صدای معلوم
برای درک بهتر تفاوت صدای معلوم و مجهول، به این مثالها توجه کنید:
مجهول: من از نظرات او رنجیدم.
معلوم: نظرات او مرا رنجاند.
مجهول: پسران پیشاهنگ از شجاعت فضانورد الهام گرفتند.
معلوم: شجاعت فضانورد به پسران پیشاهنگ الهام بخشید.
همانطور که میبینید، جملات مجهول اغلب طولانیتر و کمجانتر هستند. در واقع، برای بیان یک مفهوم واحد، کلمات بیشتری به کار میبرید که باعث ناکارآمدی نوشته میشود. علاوه بر این، صدای مجهول نوعی فاصله و بیروحی بین شخصیتها و کنشهایشان ایجاد میکند.
بنابراین، برای داشتن نوشتهای پویا، مؤثر و جذاب، سعی کنید تا حد امکان از صدای معلوم استفاده کنید. این کار باعث میشود نوشته شما سرزندهتر و خواننده با شخصیتها و اتفاقات داستان ارتباط بهتری برقرار کند.
به عنوان یک تمرین نویسندگی مفید، همیشه به دنبال فعال نوشتن و استفاده از صدای معلوم باشید.
۲. فعال کردن حواس
یکی از تکنیکهای مؤثر در نویسندگی که میتواند طراوت و زندگی تازهای به نوشتههای شما ببخشد، توجه به حواسی است که معمولاً نادیده گرفته میشوند. خوانندگان به توصیف ظاهر و صدا عادت دارند ("چشمانش تیره و نافذ بود، مثل عقاب؛ صدایش بم و رسا بود، مثل صدای ترومپت در ارکستر"). اما شما میتوانید با برانگیختن حس بویایی، چشایی و لامسه، عمق و غنای بیشتری به نوشتههایتان اضافه کنید.
تصور کنید در حال توصیف یک صحنه در یک بازار قدیمی هستید. میتوانید به جای تمرکز صرف بر رنگها و صداها، به عطر ادویههای مختلف، طعم میوههای تازه و بافت خشن فرشهای دستباف اشاره کنید. این کار باعث میشود خواننده به طور کامل در فضای داستان غرق شود و تجربهای حسی و چندبعدی داشته باشد.
با استفاده از این تکنیک، میتوانید نوشتههای خود را از حالت یکنواختی خارج کرده و آنها را به یادماندنیتر کنید.
بو
حس بویایی، قدرتی شگفتانگیز در برانگیختن خاطرات و احساسات دارد. ما به ندرت به بوها توجه میکنیم، مگر اینکه بسیار خوشایند یا ناخوشایند باشند. اما بینی ما میتواند چیزهایی را به یاد بیاورد که چشمانمان مدتهاست فراموش کردهاند.
در نویسندگی، توصیف یک بوی خاص میتواند خواننده را به شکلی عمیق در فضای داستان غرق کند و خاطرات و احساسات او را برانگیزد. برای مثال، بوی ذرت بوداده با کره میتواند شما را به سالن سینما ببرد، در حالی که بوی مایعات بدن و مواد ضدعفونیکننده ممکن است شما را به یک بیمارستان منتقل کند.
مثال: در رمان "عطر" اثر پاتریک زوسکیند، توصیف بوهای مختلف نقش بسیار مهمی در خلق فضای داستان و انتقال حس تعفن و فساد دوران قدیم دارد:
"در آن زمان، بوی تعفنی در شهرها حاکم بود که تصور آن برای ما مردم مدرن دشوار است. خیابانها بوی کود میدادند، حیاطها بوی ادرار، راهپلهها بوی چوب گندیده و فضله موش، آشپزخانهها بوی کلم فاسد و چربی گوسفند... اتاق خوابها بوی ملحفههای چرب، تختهای پر مرطوب و بوی تند و شیرین گلدانهای دستشویی میدادند."
با استفاده از این تکنیک، میتوانید نوشتههایتان را از حالت یکنواختی خارج کرده و آنها را به یادماندنیتر کنید.
طعم
همانند حس بویایی، طعمها نیز میتوانند خواننده را به زمان و مکانی دیگر منتقل کنند. یکی از مشهورترین نمونههای این تکنیک در ادبیات، رمان "در جستجوی زمان از دست رفته" اثر مارسل پروست است. در این رمان، راوی با خوردن یک مادلین تازه پخته شده، به یاد خاطرات کودکی خود میافتد و به دنیایی از احساسات و تجربیات گذشته سفر میکند.
شما نیز میتوانید با استفاده از تجربیات مشترک خوانندگان از طعمهای مختلف (چه خوشایند و چه ناخوشایند)، پاسخهای حسی آنها را برانگیخته و آنها را به دنیای ذهنی شخصیتهای داستان خود ببرید.
مثال: در رمان "تلخ و شیرین" اثر استفانی دانلر، نویسنده با توصیف طعم گوجه فرنگی، تجربه حسی منحصربهفردی را برای خواننده خلق میکند:
"وای،" گفتم. و منظورم همین بود. من هرگز به گوجه فرنگی به عنوان یک میوه فکر نکرده بودم - آنهایی که من میشناختم بیشتر در مرکز سفید و سفت بودند. اما این آنقدر آبدار و ترش بود که فکر کردم پیروز شده است. بنابراین - برخی از گوجه فرنگیها طعم آب میدادند و برخی طعم رعد و برق تابستانی."
این توصیف نه تنها طعم گوجه فرنگی را به خواننده منتقل میکند، بلکه باعث میشود او نیز در تجربه حسی شخصیت داستان شریک شود.
تصویر لمسی
استفاده از حس لامسه در نویسندگی، تنها به توصیف بافت اشیاء محدود نمیشود. گرچه توصیف بافت شن و ماسه روی پوست یا نرمی یک روسری ابریشمی میتواند در خلق تصویری واضح موثر باشد، اما حس لامسه ابعاد گستردهتری دارد.
احساساتی مانند سوزش گرما روی پوست، لرزش ناشی از ترس یا گرفتگی عضلات در اثر درد، همگی جزئی از حس لامسه هستند و میتوانند در نوشته شما به کار گرفته شوند. با استفاده صحیح از این تکنیک، میتوانید خوانندگان را به طور کامل در تجربه فیزیکی شخصیتهای داستان غرق کنید.
مثال: در رمان "زندگی پی" اثر یان مارتل، نویسنده به خوبی از تصویر لمسی برای توصیف گرمای طاقتفرسا استفاده کرده است:
"وقتی گرما غیرقابل تحمل میشد، یک سطل برمیداشتم و آب دریا روی خودم میریختم؛ گاهی اوقات آب آنقدر گرم بود که مثل شربت احساس میشد."
این توصیف نه تنها گرمای هوا را به خواننده منتقل میکند، بلکه احساس چسبندگی و غلظت آب گرم را نیز به او القاء میکند.
۳. انتخاب یک دیدگاه منحصر به فرد
هر صحنه در داستان شما میتواند از زاویه دید مختلفی روایت شود. اینکه چه کسی شاهد ماجرا باشد، تأثیر بسزایی در نحوه ادراک خواننده از آن صحنه خواهد داشت.
به عنوان مثال، فرض کنید در داستان شما، پزشکی در حال معاینه بیمار خود است. میتوانید این صحنه را از دیدگاه پزشک توصیف کنید:
دکتر هارتمن گوشی پزشکی را روی سینه رونی حرکت داد، مانند یک سارق که به دنبال سرنخی برای رمزگشایی از گاوصندوق است.
یا میتوانید همان صحنه را از دیدگاه بیمار روایت کنید:
رونی در حالی که فلز سرد گوشی پزشکی روی استخوان سینهاش میلغزید، صورتش را در هم کشید. سر دکتر به سمتی خم شده بود و چشمانش به نقطهای نامعلوم در دوردست خیره مانده بود.
در هر دو نسخه، اتفاق یکسانی در حال رخ دادن است، اما برداشت خواننده از پزشک کاملاً متفاوت خواهد بود. در نسخه اول، پزشک متخصصی باهوش و دقیق به نظر میرسد، در حالی که در نسخه دوم، او فردی بیتفاوت و سرد است که تنها در حال انجام وظیفه خود است.
بنابراین، قبل از نوشتن هر کتاب، فصل یا حتی صحنه، از خود بپرسید: این داستان چه کسی است؟ ما باید آن را از چشمان چه کسی ببینیم؟
در اغلب داستانهای مدرن، شخصیت دیدگاه و قهرمان داستان یکی هستند. اما دلایل زیادی برای انتخاب یک شخصیت دیدگاه دیگر وجود دارد، چه برای یک فصل و چه برای کل کتاب.
به قهرمان داستان خود حال و هوای رمزآلود ببخشید
در رمان "گتسبی بزرگ" اثر فیتزجرالد، داستان از زبان نیک کاراوی روایت میشود. نیک که به تازگی به نیویورک آمده، با جی گتسبی، میلیونر مرموز لانگ آیلند، دوست میشود و تابستانی پر ماجرا را در کنار او سپری میکند.
نکته جالب توجه این است که اسرار و اهداف گتسبی به تدریج و از طریق روایت نیک برای خواننده آشکار میشود. نیک در بیشتر وقایع رمان نقش فرعی دارد و بیشتر یک ناظر بیرونی است. اما با وجود این، دیدگاه و تعصبات او بر نحوه درک ما از شخصیتها و اعمال آنها تأثیر میگذارد.
به عبارت دیگر، خواننده هرگز به طور کامل با گتسبی ارتباط برقرار نمیکند و او همیشه در هالهای از رمز و راز باقی میماند. این امر به شخصیت گتسبی جذابیت و گیرایی خاصی میبخشد و فضایی مبهم و تاریک بر داستان حاکم میکند. اگر گتسبی خود راوی داستان بود، این حس رمزآلودگی از بین میرفت و ما به طور مستقیم با افکار و احساسات او آشنا میشدیم.
خوانندگان خود را به آرامی وارد دنیای جدید کنید
یکی از روشهای مؤثر برای معرفی دنیای جدید داستان به خوانندگان، استفاده از دیدگاه شخصیتهایی است که به عنوان "نماینده خواننده" عمل کنند. این شخصیتها معمولاً ویژگیهایی دارند که باعث همذاتپنداری خواننده با آنها میشود.
این تکنیک به خصوص زمانی مفید است که داستان شما در محیطی ناآشنا برای بیشتر مردم اتفاق میافتد. برای مثال، اگر داستان شما درون یک زیردریایی نظامی میگذرد، میتوانید آن را از دیدگاه یک سرباز تازه کار روایت کنید. این سرباز، مانند خواننده، با محیط زیردریایی و اصطلاحات خاص آن آشنایی ندارد و به تدریج با آنها آشنا میشود.
با همسو کردن شخصیت دیدگاه با خواننده، میتوانید مخاطبان خود را به آرامی وارد دنیای داستان کنید و اطلاعات لازم را به شکلی جذاب و غیرمستقیم به آنها منتقل کنید. برای این کار میتوانید از روشهای مختلفی مانند گفتگو بین شخصیتها، استفاده از یک وسیله خاص مانند دفترچه راهنما یا حتی افکار و تجارب شخصیت دیدگاه استفاده کنید.
با این روش، خواننده به طور طبیعی با دنیای داستان شما ارتباط برقرار میکند و بدون احساس سردرگمی یا کسالت، در آن غرق میشود.
خوانندگان را در عمق آب بیندازید
اگرچه همراهی خواننده و ورود تدریجی او به دنیای داستان میتواند مفید باشد، اما گاهی اوقات بهتر است خواننده را مستقیماً در عمق آب بیندازید و او را به چالش بکشید. خوانندگان اغلب از اینکه به جای هدایت شدن در مسیر داستان، در محیطی جدید غوطهور شوند، لذت میبرند.
در چنین مواردی، انتخاب یک شخصیت دیدگاه که به خوبی با فرهنگ و محیط داستان آشنا است، میتواند بسیار موثر باشد. این شخصیت میتواند یک فرد با تجربه در یک حرفه خاص، یا کسی باشد که سالها در یک جامعه خاص زندگی کرده است.
با استفاده از دیدگاه چنین شخصیتی، میتوانید جزئیات و ظرافتهای محیط داستان را به شکلی دقیقتر و واقعگرایانهتر به تصویر بکشید. این روش به خصوص زمانی مفید است که داستان شما درباره جامعهای است که اسرار و کدهای رفتاری خاص خود را دارد، مانند یک دبیرستان، یک گروه خلافکار یا حتی محیط هالیوود.
با غوطهور کردن خواننده در چنین دنیایی، میتوانید تجربهای منحصر به فرد و به یاد ماندنی برای او خلق کنید.
ایجاد نقطه مقابل با شخصیت دیدگاه: راهی برای روشنگری و جذابیت
در رمان "گتسبی بزرگ"، اگرچه نیک کاراوی به عنوان راوی داستان، در مرکز حوادث قرار ندارد و بیشتر نقش یک ناظر را ایفا میکند، اما نمیتوان او را یک فرد کاملاً خارجی دانست. زیرا طرز فکر و رفتار او تفاوت چندانی با سایر شخصیتهای داستان ندارد.
اگر فیتزجرالد قصد داشت تضاد بیشتری بین راوی و قهرمان داستان ایجاد کند، میتوانست داستان را از زبان شخصیتی مانند جورج ویلسون، مکانیک گاراژ، روایت کند. این انتخاب مطمئناً باعث میشد خواننده واکنش متفاوتی نسبت به داستان و شخصیتها داشته باشد.
برای اینکه یک شخصیت دیدگاه بتواند نقطه مقابل روشنگری در داستان ایجاد کند، لازم نیست که کاملاً متفاوت از سایر شخصیتها باشد. به عنوان مثال، در رمان "غرور و تعصب" اثر جین آستن، لیزی بنت به عنوان شخصیت دیدگاه، با وجود اینکه خود جزئی از جامعه اشرافی است، اما به خوبی متوجه خودپسندی و ریاکاری اطرافیانش میشود. این ویژگی او باعث میشود خواننده در طرز فکر محدود و سنتی آن جامعه غرق نشود و با دیدی انتقادی به شخصیتها و اتفاقات نگاه کند.
استفاده از چنین شخصیتهایی به عنوان دیدگاه میتواند باعث افزایش جذابیت و عمق داستان شما شود و حتی جنبههای طنز و انتقاد اجتماعی را نیز به آن اضافه کند.
۴. آزمایش با فرمهای مختلف: شکستن مرزها در نویسندگی
نویسندگان برای بیان داستانهای خود از روشهای مختلفی استفاده میکنند، از شعر و فیلمنامه گرفته تا رمان و مقاله. اما مهم نیست در چه زمینهای فعالیت میکنید، همیشه میتوانید با آزمایش با ساختار و فرم نوشته خود، خلاقیت و تازگی را به اثر خود اضافه کنید.
شاید در نگاه اول، استفاده از فرمهایی مانند نامه یا بریده روزنامه به دلیل محدودیتهای قالببندی و لحن، محدودکننده به نظر برسد. اما در واقع، آزمایش با این فرمها میتواند باعث شکوفایی خلاقیت شما شود و به شما اجازه دهد داستان خود را به شکلی منحصربهفرد و جذاب بیان کنید.
به عنوان مثال، میتوانید داستان خود را به صورت مجموعهای از نامههای رد و بدل شده بین دو شخصیت روایت کنید، یا آن را در قالب گزارشهای خبری و مقالات روزنامهای ارائه دهید. حتی میتوانید از ترکیبی
روایتهای نامهنگارانه
در روایتهای نامهنگارانه، داستان به شکل نامههایی روایت میشود که میان شخصیتها رد و بدل میشود. این نامهها میتوانند توسط یک شخصیت برای شخص دیگری نوشته شوند (که معمولاً پاسخهای او را نمیبینیم) یا بین چند شخصیت مختلف رد و بدل شوند و دیدگاههای همه آنها را به خواننده نشان دهند.
یکی از ویژگیهای منحصربهفرد روایتهای نامهنگارانه، حس صمیمیت و واقعگرایی آنهاست. به دلیل ماهیت ذاتی این سبک، خواننده احساس میکند که در حال مطالعه نامههای شخصی و خصوصی شخصیتها است. این امر باعث میشود خواننده با شخصیتها ارتباط عمیقتری برقرار کند و در دنیای داستان غرق شود.
یکی از بهترین نمونههای این نوع روایت در ادبیات کلاسیک، رمان "روابط خطرناک" اثر شودرلو دو لاکلو است. این رمان به شکل نامههایی بین دو معشوق سابق روایت میشود و خواننده را در جریان نقشهها و توطئههای آنها قرار میدهد. فرم نامهنگارانه در این رمان باعث میشود خواننده احساس کند که به نوعی در ماجراهای شخصیتها شریک است و با آنها همدستی میکند.
ایمیلها و پیامهای فوری
با تغییر روشهای ارتباطی در دنیای امروز، روایتهای نامهنگارانه نیز دستخوش تحول شدهاند. امروزه بیشتر نامهها به صورت الکترونیکی و از طریق ایمیل رد و بدل میشوند. بنابراین، برخی از نویسندگان مدرن در روایتهای نامهنگارانه خود به جای نامههای کاغذی، از ایمیل استفاده میکنند.
برای مثال، در رمانهای سالی رونی، ایمیلها نقش مهمی در پیشبرد داستان و شخصیتپردازی دارند. با مطالعه ایمیلهایی که شخصیتها برای یکدیگر میفرستند، خواننده با افکار، احساسات و روابط آنها آشنا میشود و به دنیای درونی آنها نزدیکتر میشود.
اما شاید پیامهای فوری برای خوانندگان مدرن حتی از ایمیل هم آشناتر و قابل لمستر باشند. در رمان "کوئینی" که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد، شخصیت اصلی داستان با سه نفر از دوستانش یک گروه چت تشکیل میدهد و خواننده به طور منظم قسمتهایی از گفتگوهای آنها را میخواند. این روش نه تنها باعث میشود صدای شخصیتها به شکلی واقعگرایانهتر به گوش خواننده برسد، بلکه به دلیل آشنایی خوانندگان با فضای چت و پیامهای فوری، پویایی گروه و روابط بین شخصیتها بسیار قابل باور و ملموس خواهد بود.
گزارشها و سایر اسناد رسمی
هنگام آزمایش با فرمهای مختلف در نویسندگی، از خلاقیت و نوآوری نترسید. هر چیزی که بتواند به روایت داستان شما کمک کند، قابل قبول است، از گزارش پزشک و پرسشنامه گرفته تا بازجویی پلیس و گزارش کاپیتان کشتی.
میتوانید کل داستان خود را در قالب یک فرم خاص بنویسید، همانطور که جویس کارول اوتس در رمان "...& Answers" انجام داده است. او با استفاده از ساختاری شبیه به جلسه درمانی، اما به صورت یکطرفه، روایت خود را در قالب پرسش و پاسخ ارائه میدهد. خواننده در این رمان باید با توجه به پاسخها، حدس بزند که شخص مقابل در این گفتگو چه میگوید.
همچنین میتوانید از ترکیبی از فرمهای مختلف در نوشته خود استفاده کنید. برای مثال، در رمان "دراکولا" اثر برام استوکر، نویسنده از بریدههای روزنامه، گزارش کاپیتان کشتی، گزارش پزشک، تلگراف و یادداشتهای روزانه برای روایت داستان استفاده میکند. این تنوع در فرم نه تنها باعث میشود داستان جذابتر و خواندنیتر شود، بلکه به آن اعتبار و واقعگرایی بیشتری میبخشد.
۵. فشردهسازی همه چیز در یک بازه زمانی کوتاه
یکی از بزرگترین چالشهای نویسندگان، پرهیز از کند شدن ریتم داستان و از دست دادن تنش در بخشهای میانی روایت است. برای غلبه بر این مشکل، میتوانید از توصیه دو استاد داستان کوتاه، ارنست همینگوی و کورت ونهگات، پیروی کنید: فشردهسازی زمان.
این تکنیک به شما کمک میکند تا روایت خود را در کوتاهترین بازه زمانی ممکن متمرکز کنید و از پرداختن به جزئیات غیرضروری و حوادث تکراری پرهیز کنید. با فشردهسازی زمان، میتوانید ریتم داستان را سریعتر و جذابتر کنید و خواننده را تا آخر داستان با خود همراه کنید.
به عنوان مثال، به جای اینکه تمام جزئیات یک سفر طولانی را توصیف کنید، میتوانید به طور خلاصه به آن اشاره کنید و مستقیماً به مقصد و حوادث مهمی که در آنجا اتفاق میافتد بپردازید. یا به جای توصیف روزهای یکنواخت و تکراری زندگی یک شخصیت، میتوانید بر روی لحظات کلیدی و سرنوشتساز زندگی او تمرکز کنید.
فشردهسازی زمان نه تنها باعث میشود داستان شما پویاتر و جذابتر شود، بلکه به شما کمک میکند تا بر روی مهمترین بخشهای روایت تمرکز کنید و تأثیرگذاری آن را افزایش دهید.
دیر وارد شوید، زود خارج شوید
کورت ونهگات، نویسنده معروف، معتقد بود که هر داستانی باید تا حد امکان نزدیک به پایان شروع شود. برای اجرای این اصل بدون حذف بخش اصلی روایت، میتوانید داستان خود را در میانه عمل یا در اوج داستان شروع کنید. با این کار، از حادثه محرک صرف نظر میکنید و توضیحات لازم را در حین پیشرفت داستان ارائه میدهید. این روش باعث کاهش بازه زمانی داستان و افزایش سرعت و جذابیت آن میشود.
یکی از ساختارهای داستانی که با کنش صعودی شروع میشود، منحنی فیختهای است. در این ساختار، قهرمان داستان در مسیر رسیدن به اوج داستان با موانع متعددی مواجه میشود. توضیحات به طور یکپارچه در طول داستان ارائه میشوند و همه چیز تا انتها حل نشده باقی میماند. در نهایت، در پایان داستان، همه گرهها باز میشوند و داستان به سرعت به پایان میرسد.
این رویکرد پر تنش برای داستانهای معمایی و هیجانانگیز بسیار مناسب است. اما اگر داستان شما سبکتر است و به موضوعات ادبی و شخصیتپردازی میپردازد، میتوانید از رویکرد "قطعه ادبی" استفاده کنید. در این رویکرد، با ارائه روایتی کوتاه و تأثیرگذار از یک لحظه خاص در زمان، میتوانید یک شخص، رویداد یا مکان را به خوبی به تصویر بکشید.
به طور کلی، فشردهسازی زمان و ورود دیرهنگام به داستان میتواند به شما در خلق داستانهایی جذاب، پویا و به یادماندنی کمک کند.
نظریه کوه یخ همینگوی
نویسندگانی که سعی در فشردهسازی زمان و کاهش تعداد کلمات دارند، به زودی متوجه میشوند که بسیاری از اطلاعات را باید به صورت ضمنی به خواننده منتقل کنند. این ایده که خواننده باید برخی از جزئیات داستان را خودش استنباط کند، همان چیزی است که همینگوی در "نظریه کوه یخ" خود به آن اشاره میکند. بر اساس این نظریه، نویسنده باید تنها بخش کوچکی از اطلاعات را به طور مستقیم به خواننده ارائه دهد، مانند قسمت قابل مشاهده یک کوه یخ.
گرچه دانستن جزئیات گذشته و آینده شخصیتها و داشتن طرحهای گسترده برای آنها مفید است، اما در اثر فعلی، خواننده تنها به اطلاعات مربوط به زمان حال نیاز دارد. بنابراین، سعی کنید بیشتر آنچه را که در مورد گذشته و آینده شخصیتها میدانید، برای خود نگه دارید و تنها اطلاعات ضروری و مرتبط با زمان حال را در داستان بگنجانید.
با این کار، نه تنها ایدههای جدیدی برای ادامه داستان خواهید داشت، بلکه با ارائه تدریجی اطلاعات و ایجاد حس کنجکاوی در خواننده، او را تا انتها داستان با خود همراه میکنید.
امیدواریم این پنج تکنیک نویسندگی به شما در خلق داستانهایی جذاب، خلاقانه و به یاد ماندنی کمک کند.