در داستان نویسی تضاد به هرگونه مبارزه یا کشمکشی گفته میشود که شخصیتها برای رسیدن به هدف خود باید بر آن غالب شوند. این تضاد میتواند خارجی باشد، مانند یک مانع یا دشمن واقعی در دنیای داستان، یا داخلی باشد و به شکل آشفتگیها و تضادهای درونی شخصیتها ظاهر شود. قهرمانان داستان برای دستیابی به خواستهها یا نیازهای خود باید بر این تضادهای درونی نیز غلبه کنند.
تضادهای داخلی و خارجی اغلب با هم درآمیختهاند و در انواع مختلفی از تضادها نمود پیدا میکنند. در این نوشته، انواع مختلف تضاد را بررسی خواهیم کرد و مثالهایی از آثار ادبی محبوب ارائه خواهیم کرد.
هفت نوع اصلی تضاد در ادبیات عبارتند از:
- انسان در مقابل انسان
- انسان در مقابل جامعه
- انسان در مقابل طبیعت
- انسان در مقابل تکنولوژی
- انسان در مقابل نیروهای ماوراء الطبیعه
- انسان در مقابل سرنوشت
- انسان در مقابل خود
مفهوم تعارض در ادبیات
در اغلب داستانها شخصیتها هدفی دارند که به دنبال دستیابی به آن هستند. اگر این هدف به سادگی و به سرعت محقق شود داستان به سرعت به پایان میرسد. تضاد عنصری است که بر سر راه شخصیت اصلی قرار میگیرد و روایت را جذاب میکند. آیا جو موفق میشود دل جین را به دست آورد؟ آیا مایک پس از زندانی شدن ناعادلانه به جرم قتل، قادر خواهد بود عدالت را برقرار کند؟ وجود چالشهای مختلف در طول داستان ضروری است.
برای جو، تضاد میتواند به معنای رقابت با یک خواستگار دیگر، مبارزه با ناامنیهای درونی، یا تلاش برای جلب اعتماد جین باشد. مایک ممکن است با یک سیستم قضایی فاسد، دشمنان خطرناک در زندان، یا تلاش برای حفظ امید و صداقت در طول محاکمه روبرو شود.
تام بروملی، نویسنده و مدرس داستان نویسی تضاد را عامل ایجاد تنش دراماتیکی میداند که خواننده را به ادامهی داستان ترغیب میکند. او میگوید: «خوانندگان میخواهند ببینند نتیجهی این تضاد چه خواهد بود و در نهایت (امیدوارانه) به پایان رضایتبخشی برسند."
همه انواع تضاد در ادبیات را میتوان به دو دسته اصلی تقسیم کرد:
- تضاد درونی
- تضاد بیرونی
تضاد درونی و بیرونی در روایت
اکثر تضادهایی که در روایتها با آنها روبرو میشویم، بیرونی هستند. مثلاً، شخصیت اصلی ممکن است با رقیبی مبارزه کند، محیطی سخت را تحمل کند، یا از یک زامبی آخرالزمانی جان سالم به در ببرد.
از سوی دیگر، تضاد درونی حول محور مبارزات و کشمکشهای ذهنی میچرخد؛ مثلاً، دست و پنجه نرم کردن با یک دوراهی اخلاقی، تصمیمگیری در مورد زندگی، یا مواجهه با ترسهای شخصی.
یک داستان گیرا به هر دو نوع تضاد بیرونی و درونی نیاز دارد. برای مثال، فرودو در «ارباب حلقهها» را در نظر بگیرید: او قطعاً با خطرات بیرونی مانند نازگولها، معادن موریا، و نیات فاسد بورومیر روبرو میشود. اما به همان اندازه مهم، هابیت برای وفادار ماندن به خودش و انجام کار درست نیز تلاش میکند.
به طور مشابه شریل استریید در «وحشی» سفری طاقتفرسا را در امتداد مسیر اقیانوس آرام آغاز میکند که در آن با کوله پشتی بسیار بزرگش، تشنگی، و طوفانهای وحشیانه دست و پنجه نرم میکند. اما اینها فراتر از چالشهای فیزیکی هستند؛ آنها آینه تمامقد مبارزه درونی او برای رهایی از گذشته آشفتهاش که پر از فقدان، خیانت، و اعتیاد بود، هستند.
در هر دو داستان و بهطور کلی در داستانها،تضادهای بیرونی باعث میشوند که درگیریهای درونی شخصیتها بهتر دیده شوند، عمیقتر شوند و برای خواننده روشنتر شوند. حالا بیایید ببینیم که چه انواع مختلفی از تضاد در داستان وجود دارد.
۷ نوع اصلی تضاد در ادبیات
۱. انسان در برابر انسان
افراد آزاردهنده: هر کجا بروند، دردسر به پا میکنند! این افراد هسته اصلی این نوع تضاد بیرونی هستند که در بسیاری، اگر نگوییم همه داستانها، یافت میشود. تضاد «انسان در برابر انسان» میتواند به معنای مبارزات سیاه و سفید (پلیس در مقابل سارق، قهرمان در مقابل شرور و ...) باشد، اما همچنین میتواند انواع ظریفتری از رویاروییهای شخصی را نیز در بر بگیرد: مانند درگیریهای عاشقانه و اختلافات خانوادگی.
تضاد انسان در برابر انسان معمولاً به شکل سنتی «قهرمان در برابر ضدقهرمان» ارائه میشود، جایی که این دو شخصیت اصلی معمولاً اهداف کاملاً متضادی دارند. به عنوان مثال، قهرمان ممکن است یک سارق ماهر باشد که به دنبال سرقت یک نقاشی گرانبهاست، در حالی که ضدقهرمان - یک صاحب گالری فاسد است که تنها خواستهاش متوقف کردن اوست..
مثالی از تضاد انسان در برابر انسان:
در رمان گتسبی بزرگ، جی گتسبی، میلیونر خودساخته، آرزوی احیای عشق دوران جوانیاش، دیزی بوکانان را در سر میپروراند. اما تام بوکانان، همسر متکبر و ثروتمند دیزی که از خانوادهای اصیل برخاسته است، با تمام وجود در برابر این آرزو میایستد.
۲. فرد در برابر جامعه
این نوع کشمکش خارجی که امروزه به ویژه در داستانهای تخیلی رواج دارد، فرد را در مقابل گروه قرار میدهد. در این داستانها، "گروه" میتواند به شکلهایی مانند:
- یک حکومت سرکوبگر،
- بزرگسالان (از دیدگاه نوجوانان)، یا
- فساد سیستماتیک ظاهر شود.
در این نوع تضاد، جامعه بر شخصیت اصلی فشار میآورد تا تغییر کند و به طور کامل با نظام موجود سازگار شود. اما شخصیت اصلی در برابر این تغییر مقاومت میکند و در موارد شدید تلاش میکند تا جامعه را مطابق با دیدگاه خود تغییر دهد. شبیه داستان دیوید و جالوت، قهرمان داستان ما با چالش بزرگی روبروست، اما خواننده امیدوار است که این فرد کوچک بتواند بر این مانع به ظاهر غیرممکن غلبه کند.
مثالی از تضاد انسان و جامعه:
(The Hate U Give): داستان استار، یک نوجوان آفریقایی-آمریکایی است که پس از قتل بیرحمانه دوستش توسط یک پلیس تصمیم میگیرد برای احقاق حق او بجنگد. اما در این مسیر با سیستمی پیچیده و گسترده از نژادپرستی مواجه میشود؛ سیستمی که از نهادهای قدرتمند مانند پلیس و رسانهها تا محیطهای ظاهراً بیطرف مانند مدرسه خصوصیاش ریشه دوانده و حتی در درون افراد جامعه نیز نفوذ کرده است.

شیطانپوشی: آندره اندی ساکس، فارغالتحصیل دانشگاهی که آرمانهای بلندی در سر دارد، به نیویورک نقل مکان میکند و به سرعت موقعیت بسیار جذابی به عنوان دستیار جوان میراندا پریستلی، سردبیر قدرتمند و بیرحم یک مجله مد، به دست میآورد. اندی که با این محیط ناآشنا است، وارد دنیایی میشود که کاملاً با باورهای او در تضاد است اما برای پیشرفت سریع در حرفهاش مجبور میشود خود را با دنیای پر زرق و برق اما بیرحم صنعت مد وفق دهد.
۳. انسان در برابر طبیعت
در این نوع داستانها، قهرمانان ما مستقیماً با نیروهای قدرتمند طبیعت دست و پنجه نرم میکنند. چه با حیوانات وحشی (مانند فیلم آروارهها)، بلایای طبیعی (مثل فیلم فردای پس از فردا)، شرایط جوی سخت (مانند فیلم طوفان کامل)، یا محیطهای اآخرالزمانی (مانند فیلم جاده) روبهرو شوند، دشمن آنها طبیعتی است که منطق نمیشناسد و بیرحم است.
داستانهایی که بر محوریت «انسان در برابر طبیعت» میچرخند، اغلب بر تلاش شخصیت اصلی برای بقا تمرکز دارند. در نبود یک دشمن انسانی مشخص، قهرمانان ما معمولاً متوجه میشوند که درگیری درونی آنها با خودشان (که در بخشهای بعدی به آن خواهیم پرداخت) نقش محوری در داستانشان ایفا میکند.
مثالی از تضاد انسان و طبیعت:
مریخی: فضانورد مارک واتنی پس از گیر افتادن تصادفی در مریخ، باید برای بقا در محیط سخت و بیرحم این سیاره با چالشهای جدی روبرو شود. او با استفاده از دانش و خلاقیت خود تلاش میکند تا منابع لازم برای زندگی را فراهم کرده و راهی برای برقراری ارتباط با زمین بیابد.

۴. انسان در برابر تکنولوژی
از آغاز انقلاب صنعتی تاکنون، رابطه انسان با فناوری همواره پیچیده و پر از چالش بوده است. برخی، پیشرفتهای علمی را نوعی مقابله با قوانین طبیعت و حتی توهین به ارزشهای الهی میدانند. در مقابل، گروه دیگری از افراد بر این باورند که پیشرفت علمی ابزاری قدرتمند برای درک بهتر جهان و چالش کشیدن باورهای سنتی است.
وقتی از تقابل انسان و فناوری صحبت میکنیم، ممکن است تصویری از آیندهای تاریک و پر از رباتهای قدرتمند در ذهنمان نقش ببندد. اما این تقابل میتواند بسیار سادهتر باشد: مثلاً تلاش یک نسل برای آموزش ابزارهای ارتباطی جدید به نسل قبلی.
یکی از مشهورترین نمونههای این تقابل را میتوان در رمان فرانکنشتاین اثر مری شلی مشاهده کرد. در این رمان، دانشمندی با خلق موجودی مصنوعی به دنبال بازی کردن نقش خدا برمیآید. اما این موجود به زودی از کنترل او خارج شده و به تهدیدی برای بشریت تبدیل میشود. شلی با الهام از داستان پرومتئوس، قهرمان اسطورهای یونانی که آتش را از خدایان دزدید، به این نکته اشاره میکند که انسان با دستکاری در طبیعت ریسک بزرگی را به جان میخرد.

آیا اندرویدها خواب گوسفند برقی میبینند؟
در آیندهای دور، در سال ۱۹۹۹، ریک دکارد، شکارچی جایزهبگیری مامور میشود تا گروهی از اندرویدها را که به تازگی از مستعمرهی مریخ فرار کردهاند بازنشسته کند. (بازنشستگی در این متن به معنای از بین بردن آنها است.) مشکل اینجاست که این موجودات مصنوعی تقریباً از انسانهای واقعی قابل تشخیص نیستند. وقتی دکارد به یکی از این اندرویدها دل میبازد، شروع به پرسش درباره ماهیت واقعی انسانیت میکند.
۵. انسان در برابر نیروهای ماوراءالطبیعه
وقتی شخصیت اصلی داستان با پدیدههایی روبرو میشود که فراتر از منطق و علم هستند، به احتمال زیاد درگیر نیروهای ماوراءالطبیعه شده است. این تضاد داستانی، علاوه بر خلق روایتهای هیجانانگیز، میتواند به کاوش در ترسهای عمیق انسان و رویدادهای روزمرهای که توضیح سادهای برای آنها وجود ندارد بپردازد.
در بسیاری از داستانها این تضاد به شکل رویارویی شخصیت اصلی با نیروهای قدرتمندی مانند سرنوشت، دین، ارواح، خدایان، شیاطین یا موجودات فرازمینی جلوهگر میشود.
مثال: شکارچیان روح
در فیلم «شکارچیان روح»، تیمی از دانشمندان و یک فرد عادی برای نجات نیویورک از هجوم ارواح و موجودات ماورایی متحد میشوند. اما در این حین که یک خدای باستانی به دنبال فتح جهان است، این چهار قهرمان باید به این سوال اساسی پاسخ دهند: آیا شکار ارواح راه نجات جهان است

مورد عجیب دکتر جکیل و آقای هاید: در عمق تاریک لندن، دکتر جکیل با خلق یک معجون شوم، مرز بین خیر و شر را درنوردید و به موجودی تاریک و شیطانی به نام آقای هاید تبدیل شد. رابرت لوئیس استیونسون با الهام از رویدادهای واقعی، این داستان ماورایی را خلق کرد تا به عمق تاریک روح انسان و کشمکش بین خیر و شر بپردازد.
برای مبارزه علیه نیروهای ماوراطبیعه به جهانسازی دقیقی نیاز است.
۶. انسان در برابر سرنوشت
این کشمکش دیرینه، که در بسیاری از متون ادبی و فلسفی به چشم میخورد، اغلب به چالش انسان با نیروهای برتر و تقدیر الهی میپردازد. قهرمانان این روایتها، در تلاش برای اثبات اراده آزاد خود، با سرنوشتی که برایشان رقم خورده است، به مبارزه میپردازند. این مضمون، به ویژه در تراژدیهای یونان با شکوهی خاص به تصویر کشیده شده است؛ جایی که شخصیتها، محکوم به تحمل سرنوشتیاند که از پیش برایشان تعیین شده است.
مثالی از تعارض انسان در برابر سرنوشت:
مکبث: در نمایشنامهی "مکبث" شکسپیر، مکبث پس از شنیدن پیشگویی سه ساحره مبنی بر پادشاه شدنش، درگیر یک کشمکش درونی میشود. اما پیشگویی دیگری مبنی بر پادشاه شدن فرزندان بانکو، دوست او، مکبث را به وحشت میاندازد. در تلاش برای مقابله با سرنوشت، مکبث دست به اقداماتی میزند که در نهایت به نابودی او منجر میشود.

تراژدی اودیپوس رکس، حماسهای تاثیرگذار از سرنوشت شوم و تقدیر گریزناپذیر است. در این داستان، ادیپوس، با پیشگویی وحشتناکی مبنی بر کشتن پدر و ازدواج با مادر روبرو میشود. تلاشهای او برای گریز از سرنوشت، به طرز تلخی به همان چیزی منجر میشود که از آن میگریخت. کشته شدن پدر و ازدواج با مادر، ادیپوس را به ورطهای از اندوه و ناامیدی میکشاند، بهگونهای که در نهایت، برای رهایی از درد و عذاب، چشمان خود را کور میکند.
اگر از این داستانها چیزی بیاموزیم، آن است که تراژدیها اغلب نتیجهی تصمیمات خودمان هستند.
تاکنون، قهرمانان داستانهایمان با نیروهای بیرونی مقابله میکردند. اما در آخرین بخش، به مهمترین نوع تضاد خواهیم پرداخت.
۷. انسان در برابر خویشتن
ماکسول اندرسون، نویسنده نامآور، زمانی گفته بود: «داستان باید مملو از تضاد باشد؛ بهویژه تضادی که در درون یک شخصیت رخ میدهد و نیروهای خیر و شر را در مقابل هم قرار میدهد.» اگرچه این گفته ممکن است کمی سادهانگارانه به نظر برسد، اما واقعیت این است که هر داستانی که بتواند مخاطب را مجذوب کند، در نقطهای به چالشهای درونی شخصیت اصلی میپردازد.
جیمز ان. فری در کتاب «چگونه یک رمان لعنتی خوب بنویسیم» به این نکته اشاره میکند که خواننده بیش از هر چیز با شخصیتی همزاد پنداری میکند که درگیر یک تضاد درونی شدید است. این تضاد درونی از تقابل افکار، احساسات و خواستههای متفاوت در درون شخصیت سرچشمه میگیرد. شخصیت داستان برای رسیدن به خواستههای خود، باید انتخابی دشوار کند؛ انتخابی که ممکن است ماهیت وجودی او را به چالش بکشد.
مثالی از کشمکش درونی انسان:
بازیهای گرسنگی: کیتنِس اِوِردین، دختری جوان و مهربان، به عنوان یک شرکتکننده در یک رقابت مرگبار تلویزیونی انتخاب میشود. این رقابت، که توسط یک حکومت استبدادی برگزار میشود، به گونهای طراحی شده که شهروندان را سرگرم کند و قدرت حکومت را به نمایش بگذارد. طبق قوانین بیرحمانه بازی، در پایان تنها یک نفر زنده میماند. کیتنِس که از خشونت متنفر است، اکنون با یک دوراهی هولناک روبروست: برای زنده ماندن باید بر میل ذاتی خود برای حفظ جان دیگران غلبه کند یا به اصول انسانی خود پایبند بماند و احتمالاً جان خود را از دست بدهد. این کشمکش درونی، کیتنِس را در مرز بین خیر و شر قرار میدهد.
