در دنیای واقعی، ما زندگی دو بعدی نداریم. اما در دنیای داستانها، شخصیتها چگونهاند؟ اغلب میشنویم که شخصیتهای چندبعدی یا «چند وجهی» بهتر نوشته شدهاند، اما معنای دقیق «چند وجهی» بودن یک شخصیت، گاه مبهم است. این امر میتواند تشخیص اینکه آیا یک شخصیت داستانی چند وجهی است یا خیر و اینکه چرا اصلا مهم است را دشوار کند..
پس، یک شخصیت چند وجهی دقیقاً چیست؟ آیا به طور قطع، شخصیتهای چند وجهی بهتر از بقیه نوشته میشوند؟ در این مقاله، ویژگیهای یک شخصیت چند وجهی را تعریف میکنیم و با مثالهای متعدد از ادبیات، نشان میدهیم که چرا شخصیتهای چندبعدی تا این اندازه جذاباند.
تعریف شخصیت چندوجهی
در داستانها، شخصیتهای چندوجهی افرادی هستند که به اندازه افراد واقعی پیچیده و چندبعدی هستند. آنها در طول داستان رشد و تغییر میکنند. این شخصیتها به داستان عمق و واقعگرایی میبخشند.
چرا شخصیتهای چندوجهی مهم هستند؟
- واقعگرایی: رفتارها و احساسات این شخصیتها بسیار شبیه به آدمهای واقعی است.
- جذابیت: پیچیدگی شخصیتهای چندوجهی باعث میشود که خواننده بخواهد بیشتر درباره آنها بداند.
- همذاتپنداری: خوانندگان با این شخصیتها ارتباط برقرار میکنند و با آنها همدلی میکنند.
- به یاد ماندنی: شخصیتهای چندوجهی در ذهن خواننده ماندگار میشوند.
برخلاف شخصیتهای تخت که ویژگیهای ساده و یکسانی دارند، شخصیتهای چندوجهی دارای عمق روانی هستند و در طول داستان تکامل مییابند.
خوانندگان اغلب از اصطلاح "شخصیتهای چندوجهی" برای توصیف شخصیتهایی استفاده میکنند که به قدری واقعی و باورپذیر به نظر میرسند که گویی میتوانند در دنیای واقعی وجود داشته باشند. این شخصیتها به دلیل پرداخته شدن دقیق به انگیزهها، اهداف، نقاط ضعف و خط داستانی شخصیشان، همانند افراد واقعی احساس میشوند. به عبارت دیگر، این شخصیتها دارای عمق و پیچیدگی هستند که فراتر از آنچه صرفاً روی کاغذ آمده، به نظر میرسد.
شخصیت تخت در مقابل شخصیت چندوجهی
در مقابل، شخصیتهای تخت عمق و پیچیدگی شخصیتی چندانی ندارند. آنها را میتوان با چند کلمه یا بر اساس کلیشههای شخصیتی توصیف کرد: دانشمند دیوانه یا مادرخواندهی بدجنس. برخلاف تصور رایج، شخصیتهای تخت از نظر ادبی ارزش کمتری نسبت به شخصیتهای چندوجهی ندارند. آنها میتوانند در نقشهای مکمل یا داستانهایی که بر روایت تاکید دارند بسیار مؤثر و جذاب باشند. شخصیتهای تخت رنگ و لعاب داستان را بیشتر کرده و به رشد شخصیتهای اصلی کمک میکنند. با این حال، بسیاری از شخصیتهای ماندگار و قابلتطبیق در ادبیات، شخصیتهای چندوجهی هستند. این شخصیتها چنان پیچیده و انسانی به تصویر کشیده میشوند که گویی زندگی واقعی دارند و خواننده میتواند با آنها ارتباط عمیقی برقرار کند.
به عبارت دیگر، یک شخصیت چندوجهی کسی است که اعمالش هم اجتنابناپذیر و هم غیرقابل پیشبینی است.
شخصیت چندوجهی، لزوماً شخصیت پویایی نیست
اغلب، اصطلاحات "شخصیت پویا" و "شخصیت چندوجهی" به جای هم به کار میروند، اما این دو مفهوم کاملاً متفاوتند. یک شخصیت پویا کسی است که در طول داستان تغییرات اساسی در باورها، نگرشها یا رفتارهایش تجربه میکند. این تغییرات معمولاً در نتیجه رویدادهای مهم داستان رخ میدهند و منجر به رشد یا تحول شخصیت میشوند.
از سوی دیگر، یک شخصیت چندوجهی شخصیتی است که به طور کامل و چند بعدی به تصویر کشیده شده است. او دارای پیچیدگیهای روانی، انگیزههای متنوع و عمق شخصیتی است. این شخصیت ممکن است ثابت بماند و تغییرات چندانی نکند، اما همچنان جذاب و قابلتوجه است. به عبارت دیگر، "چندوجهی بودن" به معنای پیچیدگی و عمق شخصیت است، نه لزوماً تغییر و تحول آن.
آلبوس دامبلدور، شخصیت شناختهشده مجموعه هری پاتر، نمونهای از یک شخصیت چندوجهی است. او شخصیتی پیچیده با گذشتهای مبهم و انگیزههایی است که به سادگی قابل درک نیستند. با وجود اینکه دامبلدور در طول داستان تغییرات چندانی نمیکند، اما به عنوان یک شخصیت بسیار جذاب و تأثیرگذار باقی میماند.
تفاوت کلیدی بین شخصیت پویا و شخصیت چندوجهی این است که شخصیت پویا بر اساس تغییراتش تعریف میشود، در حالی که شخصیت چندوجهی بر اساس عمق و پیچیدگیاش.

ویژگیهای شخصیتهای چندوجهی: راهنمای نویسندگان
فورستر در تعریف شخصیتهای چندوجهی، دو ویژگی اساسی را برجسته میکند: 1) رفتارهای غافلگیرکننده و 2) باورپذیری. به عبارت دیگر، شخصیتهای چندوجهی برخلاف شخصیتهای تخت و کلیشهای، پیچیدگی و عمق یک انسان واقعی را دارند و میتوانند خواننده را غافلگیر کنند.
ویژگیهای کلیدی شخصیتهای چندوجهی:
- چندوجهی بودن: شخصیتهای چندوجهی دارای جنبههای مختلف و متضاد در شخصیت خود هستند. آنها صرفاً خوب یا بد نیستند و در موقعیتهای مختلف واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدهند.
- درگیری درونی: شخصیتهای چندوجهی با تضادهای درونی دست و پنجه نرم میکنند. این تضادها میتواند بین خواستهها و ارزشها، احساسات و منطق، یا هویتهای مختلف آنها باشد.
- عیوب و تناقضها: هیچ انسانی کامل نیست و شخصیتهای چندوجهی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. آنها دارای نقاط ضعف، اشتباهات و تناقضهایی هستند که آنها را واقعیتر جلوه میدهد.
- توسعه و رشد: شخصیتهای چندوجهی در طول داستان رشد میکنند و تغییر میکنند. آنها از تجربیات خود میآموزند و به درک عمیقتری از خود و جهان پیرامون میرسند.
بیایید هر یک از این ویژگیها را با جزئیات بیشتری بررسی کنیم تا ببینیم چگونه یک نویسنده میتواند آنها را برای چندوجهی کردن شخصیتهای خود اعمال کند.
عمق شخصیت: فراتر از کلیشهها
اگرچه یک شخصیت چندوجهی ممکن است از برخی کلیشهها الهام بگیرد، نباید به یک کلیشه واحد محدود شود. اگر شخصیت شما را بتوان صرفاً با برچسبی مانند "قلدر مدرسهای" توصیف کرد، به عمق بیشتری نیاز دارد.
شخصیتهای چندوجهی باید رفتارها، خلقوخو و انگیزههای قانعکنندهای داشته باشند. آنها نیازی نیست از همان ابتدا کاملاً شکل گرفته و چند وجهی باشند. بسیاری از شخصیتها با کلیشه شروع میشوند و در طول داستان، ابعاد پنهان خود را آشکار میکنند. این ابعاد چندگانه به مرور زمان برای خواننده آشکار شده و به شخصیت، عمق و پیچیدگی میبخشد.
شخصیتهایی مانند بیلبو بگینز در "هابیت" ممکن است در دنیای واقعی وجود نداشته باشند، اما تضاد درونی او بین ماندن در خانه و رفتن به یک ماجراجویی خطرناک، او را به یک شخصیت باورپذیر تبدیل میکند. این تضاد به او اجازه میدهد تا از صفحه کتاب بیرون بیاید و در ذهن خواننده زنده شود.
یک شخصیت پردازی دقیق، کلید درک عمیقتر شخصیتهای داستان شماست. با پرسیدن سوالاتی مانند:
- شخصیت شما از کجا آمده است؟
- اهداف آینده او چیست؟
- به چه چیزی علاقهمند است؟
- از چه چیزی میترسد؟
میتوانید به اعماق شخصیت خود نفوذ کنید.
شخصیتهای چندوجهی، زندگی پیچیدهای دارند که داستان تنها بخش کوچکی از آن را نشان میدهد. سعی کنید پیشینهای جامع برای شخصیت خود بسازید و تصور کنید که چه چیزهایی خارج از داستان، او را مشغول و پرانرژی نگه میدارد.
درگیریهای درونی و بیرونی
شخصیتهای چند وجهی با چالشهای درونی و بیرونی مواجه میشوند. این چالشها از طریق تصمیماتی که میگیرند و شیوهای که با مشکلات برخورد میکنند، ارزشها و انگیزههای درونی آنها را آشکار میسازند. این درگیریها میتوانند شکلهای مختلفی داشته باشند. ممکن است یک نبرد حماسی باشد یا یک بحران وجودی عمیق. همچنین میتواند یک رابطه عاشقانه ناموفق یا یک مبارزه درونی برای مقابله با احساس گناه در مورد گذشته باشد. مهم این است که چیزی برای شخصیت در خطر باشد تا خواننده به طور عاطفی با او ارتباط برقرار کند.
برخلاف شخصیتهای سطحی که اغلب با چالشهای بیرونی روبرو هستند، شخصیتهای چند وجهی با درگیریهای داخلی و بیرونی دست و پنجه نرم میکنند. به عنوان مثال، بتمن علاوه بر مبارزه با جوکر شرور، با انگیزههای تاریک درون خود نیز درگیر است. این درگیریهای درونی، کشف عاطفی را برمیانگیزد و خواستهها و باورهای شخصیت را روشن میکند و به او عمق میبخشد. اغلب بین آنچه یک شخصیت میخواهد و چگونگی تصویری که از خود در ذهن دیگران میسازد، کشمکشی وجود دارد که میتواند به عنوان محرکی برای ایجاد عمق بیشتر در شخصیت عمل کند.
نکته کلیدی: از تضاد درونی برای آشکارسازی عمق شخصیتها استفاده کنید.
تضاد درونی، همانند یک آینه، میتواند عمق شخصیتها را آشکار سازد. با خلق تعارضات درونی، میتوانیم به خواننده کمک کنیم تا شخصیتهایمان را به طور عمیقتری بشناسد.
مواردی که تضاد درونی میتواند به ما نشان دهد:
- ارزشها: چگونه شخصیتها در مواجهه با تضاد، به ارزشهای خود عمل میکنند؟ آیا به اصول خود پایبند میمانند یا به دنبال راهحلهای آسانتر میروند؟
- تمایلات: در نهایت، شخصیتها چه چیزی را میخواهند؟ چگونه امیدوارند این تضاد حل شود و به چه نتیجهای برسند؟
- ترسها: بدترین سناریو برای هر شخصیت چیست؟ از چه چیزی بیش از همه میترسند؟ آیا به توانایی خود در غلبه بر این تضاد اطمینان دارند یا احساس ناامنی میکنند؟
- توسعه شخصیت: چگونه این تضاد درونی، شخصیت را تغییر میدهد؟ آیا او قویتر میشود، یا آسیب میبیند؟
با استفاده از تضاد درونی، شخصیتهایتان را زندهتر و باورپذیرتر کنید.

کاستیها و تناقضها
شخصیتهای چندوجهی، با وجود داشتن نقاط قوت و ویژگیهای مثبت بارز، باید حاوی کاستیها و تناقضهایی باشند تا از کلیشهای شدنشان جلوگیری شود. این شخصیتها پیچیده هستند و با ایجاد تعارض با دیگران یا درون خودشان به شیوهای باورپذیر، ارزشهایشان را به چالش میکشند و خواننده را به تفکر و رشد بیشتر وا میدارند. این تعارضات، علاقه و تخیل خواننده را برمیانگیزد.
فورستر به شخصیتهای "چندوجهی" لقب "غافلگیرکننده" را داد، چرا که ما نمیتوانیم پیشبینی دقیقی از احساسات یا رفتارهای آنها داشته باشیم. ویژگیهای منحصر به فرد و تناقضات در شخصیتها نباید بیدلیل باشند، بلکه باید به منظور آشکارسازی لایههای جدید و پنهان شخصیت خلق شوند. دکستر مورگان در سریال "دکستر" نمونهای عالی از این دست شخصیتهاست. او یک قاتل سریالی است که تنها افرادی را به قتل میرساند که خودشان نیز مرتکب جنایات وحشیانهای شدهاند. تضاد میان شغل روزانهاش بهعنوان تحلیلگر خون و فعالیت شبانهاش بهعنوان قاتل، و همچنین تضاد میان ظاهر شرورانهی قتلهایش و کد اخلاقی قوی او، او را به یک شخصیت اصلی پیچیده تبدیل کرده است. آسیبپذیریها و ویژگیهای منحصر به فرد شخصیتها به ما یادآور میشوند که حتی قهرمانان یا شروران نیز انسان هستند و میتوانیم با آنها همذاتپنداری کنیم.
نکته کلیدی: شخصیتهای شما باید دارای نقصها و تناقضاتی باشند که نه تنها واقعگرایانه و قابل درک باشند، بلکه بتوانند ابعاد جدیدی از شخصیت آنها را آشکار کنند. این تناقضات باید به جای تصادفی بودن، به هسته اصلی شخصیت مرتبط باشند.
کشف عاطفی و تحول شخصیت
برای تقویت عنصر غافلگیری که فورستر بر آن تأکید داشت، شخصیتهای چندوجهی میتوانند با تحولاتی غیرمنتظره ما را شگفتزده کنند. آنها از شخصیتی که تصور میکردیم میشناسیم، به فردی کاملاً متفاوت تبدیل میشوند.
در کنار این تحول مداوم، اغلب شاهد لحظاتی از خودشناسی و رشد در شخصیتها هستیم. این شخصیتها لزوماً نیازی به تجربههای دگرگونکنندهی بزرگ ندارند، اما ممکن است در طول مسیر زندگیشان، تغییرات ذهنی و عاطفی قابلتوجهی را تجربه کنند. این تغییرات میتوانند نتیجهی تلاش برای رسیدن به اهداف، رویارویی با ترسها، مبارزه با ضعفها یا نگاهی نو به رویاهایشان باشد.
برای مثال، ویکتور فرانکنشتاین در رمان معروف خود، با تحقق رویای احیای زندگی، به اوج جاهطلبی علمی میرسد. اما به زودی متوجه میشود که غرور و خودبینی او را به ورطهی عذاب و پشیمانی کشانده است. با مشاهدهی عواقب وحشتناک خلقتی که به دست خود آفریده، به عمق گناه و ترس وجودی خود پی میبرد.
در آغاز، ممکن است تنها نوک قله احساسات و روح داستان شخصیتها نمایان باشد. اما با پیشروی داستان، آنها به تدریج به ژرفای وجود خود دست یافته و این کشف، دریچهای نو به سوی بینشهای تازه هم برای خودشان و هم برای خواننده میگشاید.
نکته طلایی: لحظه آگاهی شخصیت خود را بشناسید: آن لحظه که شخصیت شما از خواب غفلت بیدار میشود و به درک عمیقی از خود میرسد، چیست؟
مثالهایی از شخصیت های چندوجهی
همانطور که پیشتر اشاره کردیم، بسیاری از شخصیتهای محبوب که با آنها احساس همذاتپنداری میکنیم، احتمالاً شخصیتهای چندوجهی هستند. اما پیچیدگیهای این شخصیتها چگونه آشکار میشود؟ حالا که درک بهتری از ویژگیهای یک شخصیت چندوجهی داریم، بیایید به چند مثال نگاه کنیم تا ببینیم چگونه چندبعدی بودن در ژانرهای مختلف خلق میشود.
الیزابت بنت در "غرور و تعصب"
ویژگی اصلی: تناقضها
الیزابت بنت یک نقص اساسی دارد: غرور. اما او بسیار پیچیدهتر از این است. زرنگ، تیز هوش، و قادر به ایستادگی در برابر شایعات سطحی جامعهی انگلستان است. با این حال، او گاهی اوقات قضاوتهای عجولانهای میکند، مثل زمانی که آقای دارسی، مالک ثروتمند و مغروری که او با او روبرو میشود را قضاوت میکند. تناقضهای درونی او و تواناییاش برای شناخت اشتباهات خودش، او را به یک قهرمان چندوجهی و قابلدرک تبدیل میکند.

اسکات فینچ در رمان "کشتن مرغ مقلد"
ویژگی اصلی: کشف هویت و رشد اخلاقی
اسکات فینچ، دختری شیطان و پسر وار، در دل جنوب آمریکا بزرگ میشود. پدرش او را با اصول اخلاقی قوی پرورش داده، اما به دلیل سن کم، از عمق نژادپرستی حاکم بر شهر کوچکشان بیخبر است. سفر داستانی اسکات آکنده از سوءتفاهمها و لحظاتی است که او در آنها به تدریج دیدگاه دقیقتری نسبت به خوب و بد پیدا میکند. اسکات در این مسیر، آگاهی اخلاقی خود را پرورش داده و حس عدالتخواهی درونیاش تقویت میشود.
جی گتسبی در رمان گتسبی بزرگ
ویژگی شخصیت: کشمکش بین تصویری که او می خواهد به دیگران نشان دهد و واقعیت زندگی او.
جی گتسبی، میلیونر مرموز و افسانهای رمان "گتسبی بزرگ"، کسی نیست که به نظر میرسد. در پس مهمانیهای مجلل و ظاهر براق او، مردی تنها و رنجکشیده پنهان شده است. وسواس برای بازگشت به عشق از دست رفته، او را در دنیایی از تضادهای درونی گرفتار کرده است. آیا گتسبی میتواند فاصله میان رویاهایش و واقعیت تلخ زندگی را پر کند؟
سلی در رمان رنگ بنفش: زنی با روحی سرکش
در رمان "رنگ بنفش"، آلیس ووکر با استفاده از قالب نامهها و دفترچه خاطرات، ما را به عمق روح سلی میبرد؛ زنی سیاهپوست، بیسواد و ستمدیده در جنوب آمریکا. سلی، با وجود تمام رنجها و محرومیتهایی که متحمل شده، روحیهای سرکش و امیدوار دارد. گذشته پیچیده او، دیدگاه فعلیاش را شکل داده و او را به شخصیتی عمیق و چندلایه تبدیل کرده است.
خواننده با خواندن نامههای سلی، شاهد رشد و تحول او است. سلی از یک زن آسیبپذیر و مطیع، به زنی قوی، مستقل و آگاه تبدیل میشود. او یاد میگیرد که به خود و ارزشهایش احترام بگذارد و در نهایت به آزادی و خوشبختی دست پیدا میکند.
شخصیت هملت در نمایشنامهی هملت
هملت، شاهزادهی دانمارک، به عنوان یکی از پیچیدهترین و بحثبرانگیزترین شخصیتهای ادبی شناخته میشود. تردید، ویژگی بارز شخصیت اوست که در سراسر نمایشنامه خودنمایی میکند. پس از کشف قتل فجیع پدرش و ظن قوی به عمویش، کلاودیوس، هملت در چنبرهٔ تردید گرفتار میشود.
او با سؤالاتی عمیق و فلسفی دست و پنجه نرم میکند: آیا واقعاً کلاودیوس قاتل است؟ آیا انتقام گرفتن کار درستی است؟ و اگر چنین است، چگونه و چه زمانی باید دست به عمل زد؟ این تردیدها، ریشه در روحیات حساس و تفکر عمیق هملت دارد و او را به فردی درونگرا و اندیشمند تبدیل کرده است.
تضاد درونی هملت میان میل به انتقام و ترس از عواقب آن، او را در یک کشمکش دائمی قرار میدهد. این تردیدها نه تنها بر تصمیمگیریهای او تأثیر میگذارند، بلکه بر روابطش با اطرافیان نیز سایه میاندازند.
همین پیچیدگیهای روانی است که بازیگری نقش هملت را به یکی از چالشبرانگیزترین نقشها در تاریخ تئاتر تبدیل کرده است. بازیگران باید بتوانند عمق احساسات هملت، از جمله تردید، خشم، اندوه و فلسفهبافی را به خوبی به تصویر بکشند.
هولدن کالفیلد در کتاب "ناتور دشت"
آنچه شخصیت هولدن کالفیلد را چندبعدی و پیچیده میسازد، عمق احساسات و تضادهای درونی اوست. در نگاه اول، او نوجوانی مغرور و بدخلق به نظر میرسد، اما در اعماق وجودش فردی بسیار حساس و آسیبپذیر است.
هولدن به عنوان دانشآموزی اخراجی که در دنیای بزرگسالان سرگردان است، با زبانی طنزآمیز و گزنده به اطرافش مینگرد و این ویژگی او را به یک نوجوان باورپذیر تبدیل میکند. با این حال، او راوی قابل اعتمادی نیست و روایتی آشفته و گاه متناقض از وقایع ارائه میدهد. رفتارهای غیرمنتظره و خودویرانگر هولدن، لایههای دفاعی او را کنار میزنند و نشان میدهند که در پس این ظاهر مغرور، نوجوانی آشفته و دلشکسته پنهان شده است.
هولدن کالفیلد به عنوان یک شخصیت ادبی، بسیار فراتر از یک کلیشه عمل میکند. او نه یک قهرمان بیعیب و نقص، بلکه یک نوجوان واقعی با تمام تضادها و پیچیدگیهایش است. به همین دلیل، هولدن به یکی از ماندگارترین شخصیتهای ادبی تبدیل شده و هم برای نوجوانان و هم برای بزرگسالان جذابیت دارد.
سروروس اسنیپ: شخصیتی چندوجهی در دنیای هری پاتر
در نگاه اول، سوروس اسنیپ ممکن است به عنوان یک شخصیت کاملاً منفی و شرور به نظر برسد که با آزار و اذیت هری پاتر، چهره ای تهدیدآمیز از خود نشان می دهد. با پیشرفت داستان، اما، اسنیپ ما را در ابهام درباره ماهیت واقعی و وفاداریهایش نگه میدارد. در نهایت، او با آشکار کردن قلبی مهربان در پس ظاهری تندخو، عشق و وفاداری عمیقی را که انگیزه اعمالش بوده است، به نمایش میگذارد.